جلسه هشتم درس خارج فقه استاد مجید رضایی در موضوع اقتصاد دولت در ۹ آذر ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
درس فقه اقتصاد دولت جلسه هشتم
سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
ولایت را با بحث لزوم دولت مطرح کردیم. یکی از بحثهایی که در جلسه قبلی داشتیم، همین مواردی هست که دولتها دخالت میکنند یا حضور دارند در اقتصاد.
نکتهای که در جلسه قبل عرض کردیم اینکه، این موارد یک حالت ثبات دائمی ندارد و حالا از آیات یا چیزهای دیگر هم بعضیها را شاید بتوانیم مؤید این مطلب بیاوریم. در تاریخ هم به حسب شرایط یا به حسب امکاناتی که پدید میآید و یا با دیدگاههایی که، دیدگاه که نه، اینجایش دیگر خیلی بیشتر است. دیدگاههایی که درباره جایگاه دولت مطرح میشود در جهان بینی، در ایدئولوژی، بر اساس او وظایف دولتها دچار تغییر و تبدیل بوده. قاعدتا اگر اسلام به عنوان یک مکتب خاتم دارد مطرح میشود و بحث اقتصاد هم برای زندگی انسانها اهمیت زیادی دارد، باید یک سری از امور را اینجا بیان بکند برای ما که از آن بتوانیم استفاده کنیم.
مباحثی که در اسلام به بحث دولت بر میگردد با توجه به بحثهایی که قبلا داشتیم که دستورات اسلامی، مباحث اجتماعیاش زیاد است و به نظر میآید اجرای آن دستورات در موارد زیادی، وجود یک قدرت مشروع که توانمند هم باشد و بتواند اهدافی را که جامعه در نظر گرفته براساس اسلام و اسلام برای مردم مدنظرش هست، آن را باید بشود پیادهاش کرد. به شدت باید مراقب بود کاری را که نباید دولت انجام دهد وارد چرخه دولت قرار ندهیم و کاری را که باید به خوبی انجام دهد غفلت نکنیم و آن را فراموش نکنیم.
رسیدن به یک نقطه حالا به تعبیر اقتصادی، یک نقطه بهینه درمورد میزان حضور دولت در اقتصاد و انجام وظایف مختلف، این از مسائل بسیار بسیار پر اهمیت هست که باید در بحثهای اقتصاد اسلامی به خوبی روشن شود. عرض کردیم تحولات تکنولوژیک و تحولاتی که در طول تاریخ در شیوه زندگی ما انسانها داشته و دارد و خواهد داشت، ممکن است حضور حاکمیت را در زمینههای مختلف دچار یک تغییر و تبدیلی کند و همان طور که جلسه قبل عرض کردیم مسائلی که مربوط به حتی پول امروزه مطرح شده، یک شرایط خاصی دارد ایجاد میکند، مطالبی که بر اساس دیدگاه آقای کوز مطرح میکردیم که ایشان قائل است حتی تولید کالاهایی که دارای اکسترنالیتی و آثار جانبی منفی هستند و معمولا در دنیا از مواردی است که میگویند دولت باید حضور پیدا کند در اقتصاد، این ممکن است با توجه به این شرایطی که وجود دارد مثلا در درون خود بازار و میان افراد بخش خصوصی البته به اتکاء تعیین وظایف هرکس و امتیازاتی که هر کس در جامعه دارد، ممکن است در بازار این خودش نهادینه شود و عرض شد که این یک مسئله مهمی است که دانشمندان مختلف در پی این هستند که ببینند آیا بازار میتواند مشکلاتی را که دولتها با آن درگیر بودند حل کند یا نه.
حالا از همین جا یک توضیح بیشتری بدهم سر این قضیه و شاید آن وقت بتوانیم به بحث آیات قرآن یا موارد دیگر که گفته شده آنها را عرض کنیم.
شما با تاریخ اقتصاد قاعدتا آشنا هستید و عرض کردیم یکی ازچالش پرانگیزترین مباحثی که اقتصاد در طول دو سه قرن اخیر داشته، بحث همین میزان حضور دولت در اقتصاد است و مکاتب خیلی متعددی شکل گرفته. از بعد از اینکه کلاسیکها قائل به یک دولت ژاندارمی شدند. منظور از دولت ژاندارمی یعنی دولتی که فقط کار پلیسی انجام میدهد، اگر دعوا شد دعوا را فیصله میدهد، اگر اختلاف شد به دادگاه میکشاند و دادگاه را در واقع با دادگاه قضیه تمام میشود و موارد این چنینی که به این میگویند دولت ژاندارمی. عزیزانی که علاقه مند بودند به این مباحث، میتوانند یک مجلهای بود در دهه هفتاد هشتاد چند شماره از آن منتشر شد به نام دولت و اندیشه فکر میکنم یکی از آن بود، سردبیر آن آقای دکتر دادگر بود، مقالات مختلفی را از اشخاص متعددی آنجا جمع کرده بودند و بعضی از آنها فکر کنم در یکی از جلسات دیگر هم عرض کردم که از بعضی از آنها درباره همین دولت ژاندارمی مطلب نوشته بودند.
حقیقتش این است که هنوز که هنوز است، من چند روز پیش هم با یکی از اندیشمندان داشتم در یک زمینهای صحبت میکردم، ایشان میفرمود که در هر صورت این بحثهای دولت و جایگاه آن هنوز که هنوز است در دیدگاه لیبرالیسم و مثلا امثال آقای نازیک هست که، مشابه آقای آدام اسمیت درواقع جایگاهی برای دولت، اینها قائل نیستند و آنچه را که دولت باید انجام بدهد فقط این هست که اگر مخاطراتی پیش آمد، مشکلی درواقع رخ داد، درگیری پیش آمد سر حقوق، سر مثلا مالکیت و غیره، دولت بیاید دخالت بکند و تلاششان بر این است که دخالتهای دولت را به حداقل ممکن برسانند و دیدگاهشان هم این هست که این عالم بدون دخالت خاص خدا، فقط بر اساس قوانینی که حالا آنهایی که مسیحی یا یهودی هستند قائل به این هستند، براساس قوانینی که خدای متعال در دل این عالم قرار داده این عالم دارد میچرخد و حالا به یک تعبیری مثل عالم مثل یک ساعتی است که دارد کار میکند و ساعت ساز خوابیده، مثل تلمبهای است که دارد کار میکند و تلمبه ساز گرفته خوابیده، عالم هم همین طور است و دارد از قوا و روابطی که بین آن هست دارد استفاده میکند و منظم هم هست بنابراین تنظیم شده است. همان طور که در عالم تکوین همچین حالتی وجود دارد و خداوند دخالت خاص نمیکند دیگر، همین هم در عالم انسانی هم باید شکل بگیرد. به تعبیر فیزیوکراتها و غیره ما باید از آنچه که در عالم وجود دارد در طبیعت کشف کنیم و برای زندگی خودمان استفاده کنیم و وقتی میبینیم بهار، تابستان، پاییز، زمستان با چه زیبایی و به طور منظم دارد حرکت میکند، در واقع در زمین نقش پیدا میکند و زمین دارد و خورشید و غیره، همه دارند به همدیگر این را تنظیم میکنند، جامعه انسانی که اینجا از مغالطههای بزرگی که اینجا مطرح میشود، جامعه انسانی هم باید مطابق تکوین، همان طوری که آنجا دخالت نیست در جامعه انسانی هم دخالت نباید باشد و دخالت دولت جز در شرایط بسیار استثنایی نباید رخ بدهد پس بنابراین دولت حداقلی داریم. و این نظریه چون آثار مناسبی پیدا نکرد، زمینه نظریههای افراطی مقابلش شد که مارکسیست و سوسیالیستهای افراطی شد که آنجا همه چیز را در اختیار دولت قرار داد و مالکیت هم کلا دولتی شد و مالکیت خصوصی حذف شد و از آن جهت تا به امروز این مسائل اختلاف هست. حالا یکی از بحثهایی که بعد از اینکه کلاسیکها آن را مطرح کردند و بعد کمونیستها و سوسیالیستها مخالفت کردند، یکی از بحثهایی که در میان اندیشمندان نئوکلاسیک مطرح شد بحث شکست بازار است. جاهایی که بازار Failur شده، مارکت Failur شده، Failur market، شکست بازار، این مسئله آمد. کجاها بازار نمیتواند اقدام مناسب انجام دهد؟
در طول سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم این بحث خیلی قدرتمند آمده بود به میدان. نئوکلاسیکها که از 1870 درواقع به میدان آمدند و اقتصاد جدید را علاوه بر اسمیت و بعد از سوسیالیزم، یک اقتصاد نئوکلاسیک، کلاسیک جدید را ایجاد کردند، کسانی هم که این کاره بودند ریاضیدانهای بزرگ و افراد صاحب نظر بودند به خصوص از نظر ریاضی، اینها ریاضیدانهای بزرگی بودند، نابغههای ریاضی بودند، اقتصاد جدید را طراحی کردند و در این طراحی حرفشان این بود بازار در خیلی از موارد میتواند با کسب سودی که افراد دنبالشان هستند چه تولید کننده، چه مصرف کننده، بازار میتواند ما را به نقطه تعادل برساند و این نقطه تعادل هم نقطهای است که در واقع جامعه انتخاب میکند و در بازار از تقاطع عرضه و تقاضا، تولید کننده و مصرف کننده شکل میگیرد و این تعادل عالی است.
البته بعدها معلوم شد که این تعادل اصلا ارزشی نیست، این تعادل یک تعادل ریاضی است و تعادل ریاضی با تعادل ارزشی خیلی با هم فاصله دارند که حالا بعدا اگر بحث بود میتوانیم درباره آن صحبت کنیم. آنها قائل بودند که اقتصاد به تعادل میرسد ولی در چند جا اقتصاد به تعادل نمیرسد:
1- قائل بودند اقتصاد رقابتی بهترین اقتصاد است و فکر میکردند مثل آقای آدام اسمیت که وقتی بازار رقابتی شکل گرفت، این بازار رقابتی دوام پیدا میکند ولی در بحثها و در جریان عمل مشخص شد بازار رقابتی که در اروپا شکل گرفت به تدریج چون کسانی، تولید کنندگانی که در بازار بودند، در مصرف کننده هم همین طور آن هم هست. چون تولیدکنندگانی که در بازار بودند همه از یک قدرت، قدرت مالی برخوردار نبودند، گاهی وقتها که اقتصاد یک تلاطم سادهای یا یک ذره عمیقتری پیدا میکرد، یک عدهای که آن قدرت را نداشتند، آنها اول از بین میرفتند. درواقع مثل اینکه حالا در اقتصاد همه کشتیها، همه قایقها، هم لنجها دارند اینها با هم مسابقه میدهند و پیش میروند، کسی هم در پای کسی نمیرود، جلوی کسی نمیرود، مانع ایجاد نمیکند چون دولت مراقب است ولی اتفاقا این اقتصاد که همان دریایی زیر پایشان بود گاهی وقتها یک موج پیدا میکند، وقتی موج پیدا میکرد این بلمها و این قایقهای کوچک و اینها غرق میشدند و خود به خود قایق بزرگتر ماندگار میشد، کم کم در این بحرانهای اقتصادی که خود به خود در اقتصاد رخ میداد، گاهی وقتها فقط یک کشتی خیلی بزرگ میماند و تنها برنده جامعه هم بود یعنی اقتصاد بازار که رقابتی تعریف شده بود و شکل گرفته بود، به اقتصاد بازار انحصاری نه رقابتی، به انحصار، به بازار انحصاری تبدیل میشد، اینجا بود که گفتند این مشکل پیدا میکند پس اقتصاد، چرا؟ چون اقتصاد انحصاری برخلاف اقتصاد رقابتی تقریبا قدرت، تقریبا، این صد در صد نیست ولی تقریبا قدرت دست یک طرف است، او انحصارگر.
فقط همین جا یادتان باشد انحصارگر میتواند تولید کننده باشد میتواند مصرف کننده باشد. الان در تولید ماشین، اتومبیل در ایران، دوتا خودرو ساز هست حالا اگر یکی بود دیگر کاملتر بود، دوتا هستند اینها انحصارهای چند جانبه دارند. دوتا انحصار اینها انحصارند. قیمت را خودشان میگذارند، مزایا را خودشان تعیین میکنند، با هیچکس رقابت نمیکنند، اصلا رقابتی وجود ندارد، اگر هم احیانا خواستند مثلا زمینه رقابتی فراهم کنند حتی اینها میتوانند به صور مختلف، با راههای مختلف درواقع تهدید کنند یا مثلا نگذارند این بازار رقابتی بشود. حالا ممکن است در سالهایی بشود این کارها را کرد ولی اینکه دائما همیشه همیشه این باید با قرص و مثلا ب 12 و اینها هی سرپا بایستد، پیداست که یک جای کار میلنگد. این انحصار صورت میگیرد ممکن است تولید کننده باشد انحصار، ممکن است مصرف کننده باشد.
گاهی وقتها یک کارخانهای هست کارش رب است، رب یک و یک درست میکند، برای گوجه فرنگیاش از کجا؟ باید برود سراغ مزارع. حالا فرض میکنیم مزارع خودش ندارد، چه کسی دارد مزارع؟ کشاورزان مختلف. حالا این کشاورزان چون بهترین راه برایشان این است که گوجههای زیادی را که کاشتند چون به بازار نمیرسند غیره، به همین کارخانه بدهند آن وقت این کارخانه گاه از موقعیت ممکن است، حالا این یک و یک گفتیم او که خودش زمین دارد. اگر آن کارخانه ممکن نگاه کند این، میگوید آقا قیمت اینقدر میخرم، آنها هر چه میگویند آقا از پارسال دیگر نباید کمتر باشد، میگوید آقا نمیخواهید بروید بازار بفروشید و آنها هم مجبور میشوند بیایند همین جا بفروشند، انحصار خرید است. اینجا خریدار انحصارگر است. فروشندهها که این تولید کنندهها هستند و این کشاورزان که قدرتشان در حد این نیست، کاری نمیتوانند بکنند. ولی اگر همین کشاورزان بگویند آقا میخری یا نه؟ میگوید نه. بار بزن ببر تهران، بار بزن ببر مشهد، برو در بازار بفروش قیمت بالاتر از این، آن وقت او دنبال اینها میدود.
پس یکی از بحثهایی که گفتند بازار رقابتی نیست بحث انحصار بود و انحصار در اواخر قرن نوزدهم به خصوص و اوایل قرن بیستم، موج آن تقریبا در صنایع مختلف در جاهای مختلف گرفت. کارخانجاتی خیلی قدرتمند آمدند به میدان و گاهی وقتها اینها کاری میکردند مثلا برای اینکه افراد دیگر را از میدان خارج کنند میرفتند میگفتند آقا شما بیا سهامت را به ما بفروش، آنها نمیپذیرفتند، اینها چون تولید کننده بزرگی بودند قیمت را به قول معروف دامپینگ میکردند. دامپینگ کردن قدرت یعنی سقوط میدادند مثلا یکدفعه میگفتند ما رب را کیلویی فلان مقدار میدهیم به بازار، این کار را میکردند، تمام آن فروشندههای کوچک ضرر میکردند، تعطیل میکردند میرفتند کنار یا کارخانه یشان را به این کارخانه بزرگ میفروختند بعد او به راحتی مسلط میشد و درگیر میشد یعنی و میتوانست هر قیمتی را که مایل است، حداکثری که متقاضی بتواند بدهد چون هر قیمتی نمیگذاشتند، قیمتی نمیگذاشت که نخرند. گفت قیمتی میگذارم که هیچکس نخرد. این نمیتوانست مثلا هر قیمتی بگذارد چون به تعبیر اقتصادی آن، خط تقاضا حداکثر مقداری است که متقاضی حاضر است بدهد، حداکثر مقداری است که در هر متقاضی خواست در هر میزانی میتواند، مایل است بدهد و دیگر بیشتر از این دیگر امکان ندارد. پس بخش انحصاری باعث شد که کالاها در واقع به صورت انحصاری بیاید قیمت حداکثر برود بالا و طرف مقابل انحصارگر ضرر کند یا منافع او خیلی کم باشد یا اجتماع درواقع از منافع زیاد برخوردار نباشد چون شما وقتی انحصاری داری عمل میکنی، برای اینکه قیمت برود بالا تولید را کم میکنی.
در بحث قواعد فقهی باید این را بحث کنیم یا در همین جا، آیا ما در اسلام قاعدهای یا حکمی که جلوگیری کند از انحصار داریم یا نداریم؟ این مسئله مسئله خیلی مهمی است، همان زمانها، که این را باید روی آن کار کنیم، من امیدوارم یک نفر یک پایان نامه بردارد برای این کار، اصلا قاعده انحصار، نفی انحصار، آیا همان طور که ما لاضرر داریم، لاغرر داریم، لاربا داریم، لاحرج داریم، از این لاها متعدد داریم در اسلام، آیا ما داریم لاحُکرَ یعنی حُکره یعنی احتکار نباید باشد و این احتکار با انحصار چه فرقی دارد؟ این یک فرق جدی دارد که آن بخش انبار داری است، این بخش تولید است. یک مسئله خاصی است. آن در توزیع است، این در تولید است، باید روی آن صحبت کرد. حالا اگر کسی قائل شد که نه ما در اسلام اجازه نمیدهیم همچین چیزی پیش بیاید یعنی دولت در اینجا باید بیاید دخالت کند مثل این است که دولت برود به یک کارخانهای بگوید آقای محترم شما مرغداری داری؟ میگوید بله. میگوید چند تا مرغ ریختی؟ مثلا میگوید x مقدار. میگوید برای چه بیشتر نمیریزی؟ میگوید سود ندارد. میگوید من به تو میگویم بریز. میگوید آقا برای چه بریزم؟ من سودم کم میشود، من نمیریزم، من به میزانی که سودم حداکثر است میریزم. او میگوید بیشتر بریز تا قیمت بیاید پایین. میگوید نمیکنم چرا این کار را بکنم؟ تولید نمیکنم، نه اینکه تولید کردم در انبار، احتکاری میفروشم، نه اصلا تولید نمیکنم. ظرفیت کارخانهام را 50 درصد استفاده میکنم. مگر حتما من باید از ظرفیت کارخانهام استفاده کنم. این مثل مشابه این میشود، شما یک خانه داری سه طبقه است.
دانشپژوه: انحصار از صُغرویات ظلم است.
استاد: حالا من الان به شما میگویم. شما یک خانه داری، سه طبقه است، یک طبقهاش را خودت در آن نشستی، دو طبقه دیگر آن خالی است. یکی میگوید آقا اجاره بده. میگوید آقا نمیخواهم اجاره بدهم، نه پولش را میخواهم نه چیزی، نمیخواهم اجاره بدهم. اصلا از ظرفیت خانهام برای اجاره استفاده نمیخواهم بکنم. بگویند نه. میگوید آقا بخش خصوصی، من با پول خودم اینها را ساختم، با رانت دولتی که استفاده نکردم، کاری با کسی ندارم، من اصلا استفاده نمیکنم. مثل یک آدمی است که بگوید آقا اصلا من کار نمیخواهم بکنم، من از ظرفیت خودم نمیخواهم استفاده کنم، پول دارم به اندازه کافی میخورم، یعنی سر کار نمیروم نه اینکه بیکار میگردم به معنای اینکه عاطل، مینشینم مطالعه میکنم، مینشینم تاریخ میخوانم، مینشینم کارهای دیگر انجام میدهم، پول هم دارم، از ظرفیتم برای بازار کار استفاده نمیکنم، از ظرفیتم برای بازار تولید استفاده نمیکنم، از ظرفیت خانهام برای بازار مسکن استفاده نمیکنم. اگر این راحت بود که آقای مشیری فرمودند این انحصار ظلم است، چرا باید، یعنی باید دلیل بیاوریم که ظلم است.
نگاه کنید یک تولید کنندهای است نگویید فکر کنید که یک کالایی ضروری است، مردم الان میمیرند، اصلا نه یک کالای ضروری هم نیست، یک کالایی است معمولی بلکه لوکس. انحصار همین جوری است دیگر، بلکه لوکس. مثلا چی؟ مبل، یک مبلمانهای خاص. من کارخانهای زدم که میتوانم هر روز 5 تا مبل تولید کنم. اگر هر روز 5 تا مبل تولید کنم این مبل این گونه، قیمت آن میشود 100 هزار تومان فرض کن، اگر، نگویید قیمت مال 50 سال پیش داری صحبت میکنیها، مثال است. میشود 100 هزار تومان، بعد 100 هزار تومان در کل سود من میشود چقدر؟ سود من مثلا میشود یک میلیارد در سال، ولی به جای اینکه 5 تا تولید کنم 3 تا تولید میکنم، چون 3 تا تولید میکنم فقط پولدارترها میآیند میگیرند. پولدار نه یعنی حتما آدم مثلا چه جوریها، نه، چون قیمت میرود بالا، وقتی قیمت رفت بالا، به جای 100 هزار تومان مثلا 200 هزار تومان تمام میشود، از آن 5 نفر 3 تا از آنها حاضرند 200 هزار تومانی بخرند، دوتای دیگر نمیتوانند بخرند یعنی نمیخواهند بخرند ولی من با قِبَل این سودم میشود یک میلیارد و نیم، این کار را میکنم. من از ظرفیت کارخانهام کم استفاده میکنم، از ظرفیت خانهام کم استفاده میکنم، از ظرفیت خودم کم استفاده میکنم، به کسی ظلم نمیکنم. یکی میگوید آقا شما مبل بیشتر تولید کن. میگویم آقا این کالا که ضروری نیست که شما میگویید، یک کالای لوکس هم هست تازه، کالای عادی است، من برای چی تولید کنم؟ اصلا صندلی معمولی استفاده کنند، لازم نیست با این مبل نقش و نگار استفاده کنند، انحصاری تولیدش میکنم، ظرفیتم را کاهش میدهم تا قیمت برود بالا، سودم اضافه شود.
یادمان باشد گاهی وقتها کاهش تولید، سود را اضافه میکند، گاهی وقتها هم کم میکند، این همیشه یکسان نیست، این به قول اقتصادیها بر میگردد به منحنی عرضه و تقاضا، اگر درست داشته باشیم بر اساس منحنی عرضه و تقاضا که نقطه تعادل آن کجاست؟ و کاهش تقاضا یا کاهش عرضه، نقطه تعادل را بعدا کجا تبدیل میکند یا کاهش هردو. باز اگر توفیق داشته باشیم آدم آنجا باشد روی تابلو من نشان دهم. دوستانی که اقتصاد خواندند میدانند. حالا به طور کلی ملاک انحصار است، انحصار هم همه ملاکش را متوجه میشویم. انحصار در تولید یعنی چی؟ یعنی از ظرفیت کم استفاده میکند. آیا اگر یک کسی از کارخانهاش ظرفیتش کم استفاده کرد دولت میگوید آقا چرا این کار را میکنی؟ میگوید آقا ببخشید نه حوصله دارم اینقدر کارگر استخدام کنم، نه حوصله دارم با این همه مشتری درگیر بشوم، به جای 5 تا، 3 تا، 3 تا بیشتر تولید نمیکنم. اگر دولت گفت شما به قول آقای مشیری که اینجا فرمودند ظلم است، دولت بگوید حالا کاری میکنم که یادت برود، شما همچین کاری میکنی؟ یک مالیات سنگینی به تو ببندم که سودت را اینقدر کم میکنم یعنی اگر قبلا یک میلیارد سود میکردی، الان یک و نیم سود میکنی، من 800 میلیون به تو مالیات میبندم که مالیاتت بشود چقدر؟ درآمدت یا سودت؟ بشود مثلا 700 تومان، مجبور باشی زیاد تولید کنی بشود یک و نیم، بشود یک میلیارد، به نفعت باشد. این راههایی است که مثلا حالا، دولت ممکن است این کار را بکند.
انحصار یکی از مواردی بود که بازار راه برایش نداشت، برای همین آمدند گفتند انحصار چون برایش راه نیست، چون برایش راه نیست، دولت باید بیاید و قانون ضد انحصار، ضد تراست، ضد کارتل نوشتند. ضد کارتل، تراتست، کارتل، هلدینگ، اینها شیوههای مختلف این شرکتهایی است که با هم کار میکنند و گاهی وقتها در بازار سهم بالایی را پیدا میکنند.
قانون ضد انحصار در دنیا شاید قدیمیترین آن شاید که تصویب شده مال آمریکاست، تقریبا 130 سال قبل یعنی 1890. قانون ضد انحصار را آنجا گذاشتند. البته در کشورهای دیگر هم بعدا آمد، بعدا آمده ولی تا چه حد استفاده شده. آنجا اگر در داخل آمریکا چند تا شرکت با همدیگر ادغام شدند به خاطر اینکه سهم بازار را بگیرند، سهم بالایی از بازار را بگیرند به طوری که قیمت گذار باشند، قانون آن را لغو میکند، میگوید بیجا کردید این کار را و نمیگذارد. قانون ضد انحصار شدیدی هم هست که هنوز که هنوز است دارد اجرا میشود و در بحثهای حقوق بین الملل یا حقوق تجارت یا حقوق اقتصادی، عزیزانی که در بحث حقوق رقابت کار میکنند معمولا به این قانون ارجاع میدهند و آن مورد بررسی قرار میگیرد، قانون ضد انحصاری که در مثلا صد و حدود سی سال قبل در کنگره آمریکا تصویب شد و اجرا شد و هنوز هم که هنوز است، در آمریکا ممنوع است انحصاری عمل کردن به این معنا انحصاری عمل کردن، ادغام کنند چند تا کارخانه را با هم تا سهم چیزی را بالا ببرند. اما اگر یک کارخانهای خواست کمتر تولید کند میگویند اختیار با خودت، اینقدر تولید کننده داریم شما که کمتر تولید میکنی ممکن است خودت ضرر کنی، اینقدر امکان جایگزینی با شما هست، شما تولید نکن اصلا تعطیل کن، دیگری میآید جای تو مینشیند. البته در این مابین غولهای سرمایه گذاری هم هستند مثل مایکروسافت و مثلا اپل و اینها در بخشهای کامپیوتری یا در جنرال موتورز و اینها در بخشهای اتومبیل سازی و موارد دیگر. در دنیا به طور کلی تویوتا خیلی شرایطش فرق میکند با مثلا و پژو و مثلا بعضی از ماشینهای دیگر که مال دنیا هستند با دیگر کارخانهها.
حالا یکی از مواردی که گفتند بازار نمیتواند اقدام کند انحصار بود و این بحث بود که آیا دولت میتواند این کار را انجام بدهد یا نه. بنابراین این بحث چون مال همان صد و خردهای سال پیش است، گفتند دولت قانون ضد انحصار را برای حمایت از مصرف کننده تصویب کرد که اشکال ندارد هرکس هر ظرفیتی را بخواهد استفاده کند ولی حق ندارند ادغام کنند که بازار را در اختیار بگیرند، این یک مورد.
مورد دوم که مسئله شکست بازار بود، همان کالاهای اکسترنالیتی و آثار جانبی بود که ما جلسه قبل خدمت عزیزان فکر میکنم توضیح کامل دادم، آن هم مسئله مطرح شد. این دوتا.
یکی از مواردی که اینجا مطرح بود بحث تأمین اجتماعی بود. گفتند بازار برای تأمین اجتماعی هیچ کاری نمیتواند بکند و نکرده و توزیع مناسب از دل بازار در نمیآید، به همین علت رفتند سراغ اینکه بیمهها را گسترده کنند، دولت در بخش بیمه یک حضور فعال پیدا کند. آن وقت چکار کند؟ دولت تأمین اجتماعی را حمایت کند، وادار کند به تولید کنندهها و کارگرانی که آنجا کار میکنند. کارگری که در یک کارخانه کار میکند، به او بگوید تو باید اینقدر به او حقوق بدهی، بیمهاش هم باید کنی. بیمهاش که میکنی، یک مقداری را خودش حق بیمه میدهد، چند برابر او را شما باید حق بیمه بدهی. مثل همین وضعیت در ایران هست، حق بیمه کارکنان کارگاهها، سازمانها، نهادها را، 7 درصد آن را کارگر، کارمند، کسی که کار میکند، کارکن، او میدهد، 21 درصد آن را کارفرما میدهد، حالا اگر کارفرمای آن دولت باشد دولت باید بدهد، اگر کارفرمای او یک شرکت خصوصی باشد شرکت خصوصی باید بدهد. سه برابر آن که خود نیروی کار میدهد کارفرما میدهد برای همین هم هزینهاش بالاست. حالا علاوه بر آن بیمه و مرخصی و غیره که این منافعی را دارد، اینجا دولتها آمدند برای حمایت از بخش تأمین اجتماعی، دولتها آمدند در این قضایا دخالت کردند. این هم یک جهت که گفتند دولت باید در این زمینه حتما حضور پیدا کند. اینها از موارد شکست بازار بود، هم انحصار هم کالاهای جانشینی، کالاهایی که اکسترنالیتی داشت آثار جانبی داشت و هم بحث تأمین اجتماعی، علاوه بر اینها مواردی که درواقع کالاهای شایسته.
حالا خیلی کلی بگوییم، بازار درمورد کالاهای شایسته، اسمش را میگذاریم کالاهای شایسته، نمیتواند درست اقدام کند. کالاهای شایسته مثل چی؟ مثل بهداشت. شما بسپاری به بازار که بهداشت و درمان را تأمین کند، این امکان ندارد چون آنها دنبال سود هستند. خیلی از کارهای بهداشت و درمانی به خصوص این اپیدمیها و این پاندومیهایی که در سرایت میکند و این ویروسهایی که وجود دارد و غیره، دولتها اگر به میدان نیایند اصلا مردم پولش را ندارند. مثلا حالا به قول آن آقا میگفت که آقا این واکسنها را ما ارزان داریم مجانی میدهیم بیایید بزنید، به پولی رسید آن وقت است که کارتان خیلی سخت میشود. ما اگر تازه نگاه کنید واکسن برای این اپیدمیها و پاندومیها که رخ میدهد، این واکسن یک مقدار کمی از آن است، از هزینه، یک بخش زیادی از این هزینه به خاطر درمان است، یک بخش زیادی از این هزینه کارهای بهداشتی دیگری است که دارد صورت میگیرد. مثلا شما فرض کنید آن آنفولانزای مرغی آمده به میدان، مجموعه بهداشت باید از دم مرز، اگر یادتان باشد چند سال پیش از مرز آذربایجان غربی و کردستان و مجموعه غرب چون داشت از آن طرف میآمد، تیمهای بهداشتی آنجا فرستادند، هر چه این مرغها بود آزمایش کردند، چقدر از این مرغها و پرندهها را کشتند، مجبور شدند خفه کنند که این سرایت نکند به انسان و گرنه کشتاری میشد میان انسان ها. این کارها را که غیر از دولتها اصلا امکان ندارد صورت بگیرد. کالای شایستهای مثل بهداشت و درمان. در حال حاضر این سیستم بهداشت جهانی هم دیدید که حتی این مسئله بین المللی شده چون یک نفر در آفریقا ایدز گرفته مثلا، بعد نگاه میکنی آن طرف آمریکا ایدز دارد آدم میکشد و دائما جابجا میشود و این جا به جایی اینجاست که نمیشود این را به بازار سپرد، بخش بهداشت کشتار صورت میگیرد مثل قدیم قدیمها که دولتها در این کارها خیلی مبتدی بودند یا پیاده بودند، بعد هم وبا میآمد، طاعون میآمد، انواع مریضیهایی که سرایت میکرد و مسری بود میآمد و خیلی سنگین هم کشتار میکرد و از بین میرفت. این هم گفتند که آقا این کارها هم کارهای باز بخش خصوصی نیست، کارهای بازار نیست یعنی به طور اتوماتیک. نگاه کنید وقتی میگوییم کار بازار هست نه یعنی یک بازاری حاضر نیست خدمت کند نه، به طور اتوماتیک بازار برای این کار اقدام خاصی انجام نمیدهد. الان شما فرض کنید یک کالایی هست مورد نیاز است، یک بازاری تا متوجه میشود آقا فلان کالا مورد نیاز است، در داخل هم کم است، وارداتش هم چندان چیز نیست و این هم میتواند تأمین کند، گاهی وقتها در یک فرصت کوتاهی شما نگاه میکنی رفته سپرده به بعضی از افراد بنشینید تولید کنید من میخواهم بفروشم. یعنی بازار، تقاضا وقتی میرود سراغش، عرضه آن پشت سرش میآید و هزاران هزار و میلیونها کالا و خدمات که در بازار دارد عرضه میشود از همین طریق است. اما در بازار در هیچکدام از بازارها به طور اتوماتیک و به طور همین طبیعی عادی شکل بگیرد، برای رفع فقر کسی کاری نمیکند مگر یک عدهای بنشینند بیفتند دنبال این کار، یک انگیزههای خاص داشته باشند، پول جمع کنند، یک کسی مثلا آقای تختی بشود آقا زلزله آمده در بوئین زهرا پول بدهید و هر چیزی هر کس میتواند کمک کند بردارد برود، حالا اگر آقای تختی نبود و کسی دیگر بود، نمیدادند میگفتند ما به تو اعتماد داریم. اگر به یک آدم با شخصیتی میدهند به یک آدم کم شخصیتی یا احیانا خدای نکرده بی شخصیتی، اعتماد نمیکنند. یا خودشان فقط خبر میرسد آقا راستی خبر دارید یک زلزلهای شده مثلا در فلان روستا؟ عجب! ما هم ناراحت میشویم. آقا کاری نمیکنید؟ چکار کنیم، کاری از دست ما بر نمیآید. یک تیم باید یک مجموعه برود، یک نهاد خاص که دولتها و اینها هستند بروند در این زمینهها اقدام کنند. چه تأمین اجتماعی به آن صورت که برای بازنشستگی بود که گفتیم کار دولت هاست آمده وگرنه اگر به زور دولت نبود، هیچ کارفرمایی کارگر خودش را بیمه نمیکرد، میگفت هزینهاش به من مربوط نیست خودت برو انجام بده از حقوق خودت بردار، من چرا بدهم؟ من برای چی، شما تعطیلی من پولت را بدهم؟ برای چه شما یک ماه مرخصی ببری؟ به من چه مربوط؟ هر روز که آمدی سرکار من پول شما را میدهم، جمعه هم بیایی سر کار پول داری، جمعه نیایی پول نداری. تعطیلات حالا تعطیل میکنند به من چه مربوط؟ مثل بعضی از وقایع هست یک دفعه یک مسئلهای پیش میآید در دنیا حالا یا برعلیه ایران یک اقدامی صورت میگیرد، بعد میگویند تعطیل کنید. من به یک کسی گفتم برای چه اینها باید تعطیل کنند، مراسم را بگذارید عصر. نه مراسم را باید صبح بگذاریم که همه ادارات تعطیل بشوند. گفتم برای چه تعطیل شوند ادارات؟ این اداری خیالش راحت است، مشتری اداره ناراحت است. اداری خیالش راحت است آقا تعطیل، بسیار خب، دستمزدمان را که به ما میدهند ولی آن بازاری را که شما تعطیل میکنی او که بی پول میماند، یا باید فردا گرانتر بفروشد. ساعتی را بگذارید که مثلا دیگر ساعت غیر کاری است که آقا جمع شوید در مسجد، جمع شوید در یک جای خاص بیایید اقدام کنید.
یکی تعطیلات، کالاهای شایسته یکی خود همین میزان ساعت کار و اینها هست که اینها جزء کالاهای شایستهای است که دولتها اگر نیایند به میدان این اصلا رخ نمیدهد. این وظایف، نئوکلاسیکها، یادمان نرود نئوکلاسیکها این وظایف را به عنوان کارهایی که دولت باید انجام دهد قبول کردند. به تدریج، نگاه کن کالاهای مختلف آمده. یک زمانی مثلا بحثهای بهداشت و درمان بود، کسی در مورد سواد همچین حرفی نمیزد، مدرسه. کم کم مشخص شد ما اگر بگذاریم سواد را هرکس براساس درآمد خودش برود مدرسه چون این مکاتب، مدرسهها پولی بود دیگه همهاش پولی بود، مجانی نداشتیم، این اگر اینجوری باشد این جامعه رشد نمیکند و اگر بخواهید رشد انفجاری کند باید بخش مدرسه را یک فکری برایش بکنید، به همین علت این بحث مطرح شد که آقا آموزش هم جزء کالاهای شایسته است که به خصوص در کشورهای توسعه نیافته که خیلی شرایط خاصی دارند، این باید یک هزینهای بشود وگرنه آن کشاورز بچهاش را مدرسه نمیفرستاد میگفت آقا این باید کار کند نان دربیاورد و چقدر از افراد چه در روستا چه در شهر میگفتند بچه ما باید کار کند. تا زمانی که بچهای کوچک بود و امکان کارکردن مناسب نداشت مثلا که همان هفت هشت سالگی، پنج شش سالگی، اینجا میگفتند پیش مادربزرگ و پدربزرگ و پیش کسی یک چیزهایی یاد بگیر یا مکتب برو یک مقدار قرآن یاد بگیر یا مثلا برو انجیل یاد بگیر، در جاهای مختلف بحثهای مختلف. اما اینکه شما چهارده پانزده سالت شده حالا برو کنکور بده، حالا برو دبیرستان بعد چه گیر من پدر میآید؟ فقط باید هزینه کنی حالاها. میگوید من نمیکنم. دولتها آمدند در این مابین و بحث آموزش هم شد یک کاری که اگر جامعه آیندهاش در خطر است اگر این کار را انجام ندهد بنابراین نئوکلاسیکها گرچه برای آموزش و بهداشت میگفتند تا آنجا که ممکن است بخش خصوصی بیاید به میدان ولی نشان داده شد اگر این را واگذار کنی به بخش خصوصی، ابتلائات و مشکلاتی برای جامعه پیش میآید برای همین در خصوصیترین بازارهای دنیا که مثلا بازارهای اروپا و آمریکاست، بخش دولت، آموزش و بهداشت را تقریبا به عهده میگیرد. حالا بعضی از جاها میگویند آنهایی که ناتواناند ما به عهده میگیریم نه همه، بعضی جاها هم میگویند نه آقا، شما اگر بخواهید امتیاز قائل بشوید کار سخت میشود، همه را شما ببر به این میدان که بتوانی از آن استفاده کنی. پس نگاه کنید دوستان، در این دوره نئوکلاسیکها آمدند گفتند آثار جانبی، انحصار و و غیره اینها باید برود جزء کار دولت. کاری که آقای کوز آن روز انجام داد یکی این بود که آقا ما آن آثار جانبی را درونی میکنیم، درونی سازی آثار جانبی در بازار و دیگر دولت لازم نباشد دخالت کند، ما این کار را انجام میدهیم یعنی با یک فرمولی که گفتیم، قانون آن تصویب بشود بقیهاش دیگر حل میشود.
یکی از جاهایی که بحث درمورد آن شد بحث انحصار است. حتی، نگاه کنید یک مثال میخواهم درمورد انحصار بزنم، انحصار طبیعی را یک مقدار توضیح بدهم و بگویم نگاه کنید چه، اینها اختلافهایی بود که بعضی وقتها صنعت.
وقتی بحث انحصار پیش میآمد، در انحصار آمدند یک مسائلی را مطرح کردند بعد گفتند آقا ما یک سری از موارد هست، انحصار آنها طبیعی است یعنی خودش ذاتا انحصاری تولید میشود، یک سری از کالاها نه مثل کفش و کلاه و کیف و میلیونها کالا، هم میشود بازار رقابتی داشته باشد هم میتواند انحصاری و اگر شما رقابتی را نظارت نکنی تبدیل به انحصاری میشود، کار مشکل میشود. این کالاها قرار شد با قانون حل بشود ولی یک سری از کالاها بود، این کالاها وقتی شما تولیدش میکردی با توجه به تکنیک، اینکه مثال زدم به تکنیک و عرض کردم که این تکنیکها جایگاه دولت و غیردولت را گاهی وقتها حل میکند، یکی از آنها اینجاست. براساس تکنیک تولید، ذاتا انحصاری است. مثل چی؟ نگاه کنید، یک کارخانههای برق، اوایل که کارخانههای برق درست شده بود در 150 سال قبل که برق اختراع شد و برق قرار شد، اینها کارهای جزئی بود دیگه، یک کسی یک مجموعه برقی داشت که تولید میکرد و بعد کم کم برای خودش تولید میکرد، یک مهندسی مثل آقای ادیسون و اینها که مهندسهای طراز اول بین المللی بودند چیزهایی را تولید کردند بعد کم کم یک کسی که داشت، فروخت به دیگران. حالا میتوانستند لامپی که ادیسون روشنایی درست کرده بود با برقی که تولید میشد این روشن میشد یا کارخانهها با برق آرام آرام، اینها اوایل خیلی جزئی بود، میتوانستند حالا بفروشند. بخش خصوصی آمد کارخانه برق تولید کرد و درست کرد مثلا. زندگی این آقای محمدحسن و محمدحسین امین الضرب که دوتا سرمایه گذار درجه یک در تاریخ ایران هستند در اواخر دوره قاجار، اینها سرمایههای خیلی زیادی داشتند و آدمهایی هم بودند برای پیشرفت کشور سرمایه گذاری میکردند. مثلا بین محمودآباد و فکر کنم رامسر یا یک جای دیگر، قطار راه انداختند، ریل راه انداختند، تراموا راه انداختند برای جا به جایی. این صنعتش را از اروپا میآوردند یا از آلمان یا از انگلیس یا از فرانسه از جاهایی که سوئیس، کشورهای اروپایی دیگر اینها در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، قبل از جنگ جهانی اول، این مسائل بود، کارهای مختلفی انجام میداد همین آقای محمدحسن امین الضرب. از جمله یکی از کارهایی که کرده بود کارخانه برق آورده بود و محلاتی از تهران و جاهای دیگر را روشن کرده بود و میفروخت. البته متأسفانه دولت قاجار میدید این آدم خیلی ثروتمندِ مدیر زرنگ، خودش هم پول ندارد، عرضه نداشت دیگر درآمد کسب کند، میرفت هرازگاهی میگفت تو اینقدر باید مالیات بدهی. اینقدر از او مالیات گرفتند که این پشیمان شد ول کرد. بعضی از این سرمایه گذارها را انداختند زندان، چوب، اینقدر چوب و فلک به آنها زدند گفت پول هایت کجاست، تا پولهایش را در بیاورند، بعضی از اینها فرار کردند و رفتند در روسیه، روسیه آن زمان، تزاری، چقدر کار سرمایه گذاری انجام دادند. حالا کارخانه برق مثلا یک کارخانه برقی که یک نفر میآورد.
این کارخانه برقی که میآورد فرض کنید این کارخانه برق، مثلا حداکثر فرض کنید یک مگاوات، یک مگا وات، یک میلیون میتوانست مثلا تولید کند. این یک مگاوات که میتوانست تولید کند، الان در کشور، تولید ایران نزدیک 60 هزار مگاست که کم داریم باز هم. 60 هزار خیلی نسبت به قبل از انقلاب تولید برق در ایران رخ داد، خیلی زیاد، برای مصارف، روستاها، شهرها و کارخانهها و غیره همه کم است. این اگر ظرفیتش یک مگاوات بود، شما اگر یک چراغ میخواست روشن شود، یک عدد چراغ، کل کارخانه را باید روشن میکردی مثل این محیطهایی هست که مثلا گرما و سرمای آن متمرکز است، همهاش با هم است مجموعه، متمرکز. شما اگر یک اتاق را بخواهی گرم باشد باید کل مجموعه را روشن کنی، همه را باید روشن کنی، راهی غیر از این نداشتی، حالا هی پیشرفتهایی شده که آن را کم کنند ولی این موتور باید روشن شود با این ظرفیت. نیروگاهی که در سد هست، این نیروگاه باید روشن باشد تا یک دانه لامپ روشن شود، روشن که میشود تا یک میلیون کیلووات ساعت جا دارد، تا یک میلیون لامپ میتواند روشن کند ولی اگر خاموش باشد یک لامپ هم روشن نمیشود، درست؟ حالا پس این یک ظرفیتی دارد. در یک شهری وقتی یک دانه از این کارخانهها میزنند، اگر یک خانه آمد از این خرید گفت برق به من بده، این باید روشن کند و چون روشن میکند هزینهاش مثلا فرض بکنید ده میلیون است، میگوید آقا ده میلیون باید به من بدی، غیر از ده میلیون به من بدی من نمیتوانم روشن کنم. حالا اگر دوتا خانه شدند، میگوید دوتا باید ده میلیون بدید، سه تا شدند میگوید آقا سه تا باید ده میلیون یعنی روی هم ده میلیون بدید، صدتا شدند، میگوید آقا صدتایتان ده میلیون بدهید روی هم تا من این را روشن کنم بنابراین هرچه تعداد افراد بیشتر میشود، نفر اول ده میلیون باید بدهد، دو نفر که میشوند 5 میلیون، سه نفر که میشوند سه و سیصد، هزار نفر که میشوند چون این ده میلیون است یکی ده هزار تومان باید بدهند. هر چه تعداد بیشتر میشود تعداد هزینهای که سرشکن میشود و سرانه روی یک نفر هست کاهش پیدا میکند، وقتی کاهش پیدا کرد پس چه بهتر که به تعداد بیشتری بدهد تا ظرفیتش پر شود. تا زمانی که ظرفیتش پر میشود اصلا به صرف نیست کارخانه دوم زده شود یعنی اگر این شهر ده هزار تا خانوار دارد و روی هم یک مگاوات، ده مگاوات مصرفشان هست با هم و اگر ما یک ژنراتوری درست کنیم که ده مگاوات تولید میکند، این برای این شهر یک دانه کارخانه کافی است، اصلا نمیشود دو تا کارخانه کرد چون اگر دوتا کارخانه کنی ضرر دارد. کارخانه اول میگوید آقا من نفر اول ده میلیون، دومی میآید میشود 5 میلیون، شما میروی یک کارخانه دیگر میزنی یک مشتری بخواهد برود آنجا به او هم میگوید ده میلیون، اصلا صرف نمیکند. صرف این است که همین یک کارخانه تک، انحصاری چون از نظر فنی اینجوری است تا زمانی که ظرفیت پر بشود، در حدی که ظرفیت پر میشود مثل چی؟ مثل همین ساختمانی که عرض کردم شوفاژ بود، یک شوفاژ داشت متمرکز، کل شوفاژ که راه میافتاد مثلا همه ساختمانها را میتوانست، حالا هر چی بیشتر ساختمان باشد هزینه سرشکنتر بود چون آخر این لولهها گرم میشد مثلا، کم کم از نظر فنی کاری شد که آقا مثلا ما در مورد شوفاژ چون لوله میرفت، این لوله میرفت، میگفتند این لوله را میبست که این با ترموستات کم و زیاد بشود ولی در آن برق، چون برق قابل ذخیره شدن نیست، خیلی هزینه سنگینی دارد که خازنهای مخصوص مثل خازنهایی هست که در رادیو گاهی وقتها هست که شما دیدید یا بالای بعضی از موتورها یک چیز لولهای هست استوانهای مثلا بالای آن هست، آن خازن است دیگر که برای این قطع و وصل کردن و برای شروع این گردش این موتور از آن استفاده میشود. اصلا ذخیره برق خیلی سخت است و برای همین ژنراتور باید روشن باشد. حالا خیلی علم پیشرفت کرده که توانسته مثلا از این سلولهای مال حرارتی برای نیروی خورشید استفاده کند و نگه بدارد ساعتهایی را، خودش یک فن است هی پیشرفت شده، بنابراین آن انحصار طبیعی یعنی چی؟ یعنی شما وقتی یک دانه تولیدکننده کار میکند همه را بس است. اینجا در انحصار طبیعی گفتند آقا این انحصار طبیعی دست که باشد؟ اوایل دست بخش خصوصی بود دیگر، خودش راه انداخته بود، خودش شروع کرده بود، خودش اختراع کرده بود. کم کم معلوم شد اگر این در شهرهای مختلف، در جاهای مختلف دست بخش خصوصی باشد، بخش خصوصی برق هم همه چیز به برق احتیاج دارد، نرخ را میبرد بالای بالا، دیگر رفتند در دنیا گفتند آقا یا باید دولت مراقبت کند این نرخ را. چون اینجا دیگر بازار نداریم ما، ما چیزی به نام بازار نداریم، یک تولید کننده و این همه مصرف کننده، هر قیمتی او بگوید باید آنها بخرند، آن هم کالایی که در زندگی شان وارد شده، به آن صورت نیست که آقا چند تا تولیدکننده، چند تا مصرف کننده، نه یکی است و خلاصه یک، یک نفر اهل چیز است صد سوار، در مقابل همه میایستد. اینجاست که برای قیمت گذاری، دولتها کم کم دیدند که اینها میتوانند هر قیمتی بگیرند و کسی هم نمیتواند جلوی آنها را بگیرد. میگویند آقا مردم میخواهند از ما بخرند شما چکار دارید. و بعد احیانا ممکن است با قیمتهایی که گذاشته میشود بعضیها مثلا بگویند آقا ما از این رفاهیات داریم بی بهره میشویم و مشکل پیدا میکنیم، وگرنه از نظر قاعده او میگوید من برق تولید کردم کیلوواتی اینقدر به شما میفروشم، میخواهید بفرمایید، نمیخواهید من تعطیل میکنم. دیگر دولتها آمدند در این کار و یا مجلسها گفتند باید نظارت کنید یا اینکه دولتها گفتند آقا ما اگر بخواهیم این کار را انجام بدهیم نمیشود، خودمان تولید میکنیم و شرکتهای برق در دنیا ملی شدند. ملی شدن این سازمانهای آب و برق و گاز و تلفن. الان این چیزهایی که مال مخابرات هست، ماکروویو بود یا بالفرض الان به این صورتهای ویژهای که وجود دارد، دکلهای خاص میزنند، از ماهواره استفاده میکنند، در دنیا همه اینها هنوز بخش خصوصی است. البته دنیا که میگویم یعنی کشورهای مثل اروپایی آمریکایی، آمریکا هم آمریکای شمالی عمدتا ولی در بعضی جاهای دنیا، که کشورهای در حال توسعه یا عقب مانده است، اینها مثلا دست دولت است. در آنجاها بخش خصوصی است مالیاتهای سنگین از آنها میگیرند، دولت خودش را موظف به رساندن برق نمیکند، دولت خودش را موظف به رساندن آب نمیکند گرچه نظارت شدید میکند و مالیات میگیرد از درآمدی که اینها پیدا میکنند، مالیات هم سنگین میگیرد ولی این مسئولیت دست بخش خصوصی است، حالا این موارد نگاه این انحصار طبیعی ممکن است در کشور ما مثلا در قانون اساسی، نگاه کنید در قانون اساسی، بنده اینجا برای شما باز کنم. قانون اساسی، رحمت خدا بر آنهایی که الان نیستند و زحمت کشیدند این را درست کردند، حالا خیلی تلاش کردند دیگه.
اصل چهل و چهارم: « نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه ریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ». چرا صنایع بزرگ دست دولت باشد؟ الان بحث اقتصاد ایران را نکنیمها، بحث اسلامی داریم بحث میکنیم چون آن را من درمورد قانون اساسی که چرا اینها شده ممکن است یک صحبتهایی بشود. چرا صنایع بزرگ؟ صنایع مادر مثل ذوب آهن که آن موقع بوده و فولاد مبارکه هم که هنوز نساخته بودند، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ. حالا معادن میگویند مال انفال است، انفال هم طبق شریعت مقدسه مال کی است؟ مال امام المسلمین، مال دولت، مال مردم، به هر تعبیری که به کار میرود همه شان به یک چیز بر میگردند تقریبا. این صنایع بزرگ برای چی؟ اگر دولت خودش ساخته برای دولتی است، حالا فرض کنید یک بخش خصوصی آمد مثل خیام و اینها که آمدند مثلا پیکان را ساختند یا آنها که ارج را ساختند. برای چه اینها دولتی باشند؟ کسی نگوید اینها در اول انقلاب بعضی هایشان بدهکار بانکها بودند، بانکها هم که دولتی شدند اینها هم دولتی شدند. حالا برویم سراغ بانک، برای چه بانک دولتی باشد؟ اینجا فرموده، بانکداری. چرا بانکداری دولتی باشد؟ ما که در شریعت مقدسه نداریم بانک دولتی باید باشد، پیغمبر مثلا بانکداری کرد، حتی ضرب سکه زمان پیغمبر و بعد از زمان پیغمبر هم حتی تا زمانهای مختلفی ضرب سکه در اختیار دولت نبود. چرا باید دولتی باشد؟ اینجا، یا بیمه، شرکتهای بیمه که اصلا خصوصی بودند از اول. این بیمه تأمین اجتماعی نیست، بیمه یعنی همین بیمه آسیا، بیمه اتومبیل، بیمه که اینها دولتی بود در ایران همهاش شد بعد از قانون اساسی. تأمین نیرو یعنی آب و برق و اینها، سدها و شبکههای بزرگ آبرسانی. شبکهاش، نه خود، آب انفال است. ساخت سد فرض کن بخش خصوصی رفت سد زد، میتواند سد بزند یا نه؟ سد زد، البته هماهنگ میکند با کشور که آقا آب رودخانه پشت سد جمع شود، اول سیلاب نشود یک، ثانیا بعد از اینکه سد ساخت این آب به طور منظم به بخشهای کشاورزی فروخته شود یا برای آشامیدنی فروخته شود. میگوید آقا من این کار را میکنم، کما اینکه در جاهایی این کار را میکنند، اصلا همه این پدیدهها جدید است چون در این پدیدههای جدید سرمایه گذاری میکند، سودش را هم به دست میآورد، نظارت دولت هم دارد. سدها و شبکههای بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون. در دنیا شما که میدانید اکثر شبکههای رادیو تلویزیونی خصوصیاند. پست، تلگراف و تلفن PTT، پست و تلگراف و تلفن، اینها هم گفتند دولتی. در خیلی از جاهای دنیا خصوصیاند اینها. هواپیمایی، چقدر آن خصوصی است در دنیا؟ معلوم است. کشتی رانی، راه و راه آهن و مانند اینها که فرموده: «به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است.»
نگاه کنید چرا یک بخش مهمی از اینها به خاطر انحصار طبیعی بود. در کشورهای مختلف، انحصار طبیعی را میگفتند بخش خصوصی بردار، کارهایش را هم خودت انجام میدهی، ما هم مالیات میگیریم اگر دیر هم به مردم دادی مردم از تو شکایت کردند حالت را میگیریم؛ این هم آنجا دارد الان شرکتهای مختلف در دنیا این کار را میکنند. من الان نمیتوانم قضاوت کنم کدامش بهتر است ولی فقط میدانم، دولتی که میآید سرکار، امنیت مرزها باید دست او باشد، نان رساندن به دست مردم باید دست او باشد، برق، آب، گاز، تلفن، هر مسئلهای که در ایران پیش بیاید، در خانه ما گربه بپرد میگوید دولت برای چه گربههای شهر را جمع نمیکند، این شهرداری چکار میکند. اگر نمیدانم یک خدای نکرده زلزله جایی بیاید که دیگر معلوم است که دولتها، همه دولتهای دنیا آن موقع به داد مردم میرسند ولی آشغالی دم خانه باشد، بخش دولتی و شهرداری است که بخش عمومی است و با اینکه دولتها تقریبا شما بروید کارهایی که انجام میدهید در کشور نگاه کنید، ببینید چند تا از آنها دست دولت است و چندتا از آنها وظیفه شده برای دولت. باور کنید هر که را بگذارید سر کار با توجه به این کارها کمرش میشکند، شما اینقدر مسئولیت برای چه میگیری؟ حالا یک مسئلهای باشد که شریعت مقدسه سفت ایستاده که آقا باید این کار را باید انجام بدهی، روی چشم حتما ولی اگر حالا این که عرض میکردم نوع مدیریتی که در کشور است. در بعضی از جاهای دنیا ممکن است مدیریت و توانمندی که بخش خصوصی دارد، از آن استفاده شود که در کشور ما هم راه افتاده الحمدلله. یک بخشهایی شرکتهای خصوصی، نه کوچکهایی مثل مثلا این دانش بنیانها که اینها خیلی کوچکند، بزرگ مثل بعضی از این شرکتهایی که قطعات خیلی زیادی میسازند، در کشتیرانی مثلا صدرا، غیرصدرا، اگر اینها سهامی باشند و خصوصی باشند خیلی کارها را میتوانند انجام دهند. دولت باید زرنگ باشد روی نظارت، روی حمایت، روی هدایت، روی حاکمیت، این چند تا را انجام باید بدهد اما بخواهد خودش برود تصدی گری کند، خودش تأسیس کند، خودش اداره کند کار سخت میشود.
عرضم بر این بود دولت در یکی از بحثهایی که الان در بحثهای اقتصاد مطرح است، این دیگر با توجه به تکنیک است نه با توجه به مثلا نصوصی که در این کار وجود دارد. برق و آب و گاز و تلفن و غیره و خیلی چیزهای دیگر، ساخت بزرگراه، ساخت مثلا اتوبان، ساخت مثلا حتی بخشهای مختلف، میخواهی مردم مکه بروند دولت باید مکه ببرد، نظارتش غیر از این است. دولت باید مکه ببرد، دولت باید اربعین ببرد، دولت باید مثلا کربلا ببرد، دولت باید مثلا فلان کار را انجام دهد. مردم میخواهند اعتکاف کنند دولت باید در اعتکاف نظارت کند، مثلا اگر احیانا. آقا لازم هست یا نیست اصلا؟ اینجاست که ما برای انتخاب اینکه چه کارهایی، هم میتوانیم تجربه دنیا را لحاظ کنیم، هم تجربه خودمان را دوستان. به نظر میآید این مواردی که الان من خواندم از اصل 44 که در قانون اساسی در اختیار دولت مالکیتش را قرار داده نه ادارهاش را هم. این مالکیتش هم شاید یادتان باشد کلمه مهمی است میگویم و رد میشوم. مالکیت اینها را در این اختیار قرار داده، احتمالا آن زمان که خبرگان قانون اساسی در سال 58 نشستند این را نوشتند، چون شرایط در کشور ایران به گونهای بود اولا بخش خصوصی قدرتمند توانا که بتواند این کارها را انجام دهد، اکثرا فرار کرده بودند و یا حاضر نبودند به این کارها، یا قابل اعتماد نبودند و در انقلابات مختلف دنیا هم پیش آمد این بخشهای اصلی را بخش غیردولتی گرفت، با اعتصاب و غیره زد زمین، هم در کشورهای سوسیالیستی مثل شیلی و هم در دیگر کشورها از این کارها صورت گرفته. به خاطر امور مختلف، یک، به خاطر اینکه اجمالا اعتماد پیدا بکنند که کارگرانی که در این بخشهای صنعتی دارند کار میکنند، مورد ظلم واقع نشوند و یکی هم که البته خاص ایران بود به طور ویژه، و این بود که بسیاری از این شرکتهایی که اینها دولتی شدند، بعضی از آنها که اصلا دولتی بود، بعضی هم که دولتی شد به خاطر این بود که اینها بدهکار بانکهای دولتی بودند. بدهکار بانک ملی بود، بدهکار فلان بانک بود و رها هم کرده بود رفته بود، عملا مثل یک جای ورشکسته بود و بانک آن را تصاحب کرد به عنوان ملک دولت و بعد دولت آن را اداره کرد. احتمال زیاد هست که اینها بخشی از آن به خاطر انحصار طبیعی باشد چون در انحصارهای طبیعی، در بانک، در بیمه، در این تأمین نیرو، در راه آهن و در این مسائلی که اینجا مطرح شده پست، تلگراف و تلفن، چون اینها یک شرکتی است که با تعداد زیاد متقاضی مواجه است. کالایی است که مورد نیاز قاطبه مردم قرار میگرفت. یک روز برق کم و زیاد میشود ببین چه میشود در کشور. بنابراین صنایع، جاهای زیادی تولید کننده همه به این وابستهاند و بنابراین آن نرخش چون تعداد زیاد هست، آرام آرام هر ماه یک ده ریالی روی آن میکشد. ده ریال، میگوید آقا من که کاری نکردم، ده ریال، اما نمیگوید که این ده ریال چند میلیارد میشود برای همه و در کل و این مجموعههای بزرگ اینگونه چه بیمه، چه بانک از سودآورترین مجموعههاییاند که در دنیا حضور دارند. بیمهها میدانید جزء سودآورترین مجموعه هاست. حالا بیمههای ما میگویند ما ضرر میکنیم، مشکلشان احتمالا جای دیگر است که باید ببینیم. بانکها هم که میگویند ما ضرر میکنیم، بیمه هم که میگوید ما ضرر میکنیم، دولت هم که میگوید ما ضرر میکنیم، حالا کی سود میکند آن را باید جداگانه مورد بررسی قرار بدهیم.
بعضی از چیزها مال دولت میشود در یک زمانی، در یک جای دیگر مال دولت نیست، کسی الان نمیتواند برود اثبات کند از اسلام در بیاورد آقا باید و باید راه آهن دولتی باشد. حالا هرچه به او میگوییم آقا برای چه دولتی باشد؟ میگوید آقا امنیت. میگویم آقا مگر ما فقط دنبال امنیت هستیم، این همه جاهای مختلف راه آهنشان خصوصی است شما چکارش میکنید؟ نمیخواهم الان درمورد خاصی بحث کنم، میخواهم بگویم فقط عرضم بر این است، این مواردی که جدید پیش آمده، بعضی وقتها یک الزامی دارد باید و باید دولت بیاید در کار. تجربه نزدیک 200 ساله درمورد بهداشت و آموزش دارد اثبات میکند بدون دولت نمیشود، یا باید یک فرم جدیدی بیاید یا باید کار دولت است دیگه. مثلا در امور نظامی، نگاه کنید در امور نظامی، این در کتابهای بخش عمومی مطرح است دیگه. امور نظامی چه کسی باید سلاح تولید کند؟ تقریبا در همه جای دنیا غیر از آمریکا و شاید یکی دوتا کشور دیگر شاید، سلاح را فقط دولت تولید میکند، هیچکس دیگر تولید نمیکند، اما در آمریکا اف14 هم بخش خصوصی تولید میکند، اف16 هم بخش خصوصی تولید میکند، اف35 هم بخش خصوصی تولید میکند، همه خصوصی. میگویی چکار میکنید شما؟ میگوید اصلا بخش خصوصی این فناوریها را ایجاد کرده و خودش تولید میکند. بله بخش خصوصی آنجا در زمینه نظامی کاملا هماهنک با دولت است، به چه معنا؟ اگر مثلا ترکیه گفت آقا ما یک اف35 میخواهیم، میگوید وزارت خارجه این اف35 میخواهد، به او بدهیم؟ میگوید نه به اردوغان ندهیم الان، دارد برای ما بازی در میآورد. میگوید به اسرائیل چه؟ میگوید او اشکال ندارد از نظر ما، با او توافق کنید. میگوید آخر او پول هم نمیدهد. میگوید دیگر چکار کنیم او همیشه همین جوری است. حالا ببین از این یهودیهای داخل آمریکا یا از کسانی که کشیش هستند نمیشود یک تیغ زد، پولش را بگیر از آنها ولی به او بدهید چون او اگر نداشته باشد، در خاورمیانه ما کارمان مشکلتر میشود، او را بگذار باشد. ایران شنیدم یک تلمبه باد میخواهد برای این هواپیماهایش، به او بدهیم؟ نه، به این هم ندهید و هر چیزی که داشته باشد بخواهد خرید و فروش کند، در صنعت هوایی، دریایی، زمینی، کلا، حتی مخابراتی، حتی چیزهای دیگر که یک طرف در این کشورها، در روابط کشورها یک طرف را تقویت کند، وزارت خارجهاش باید اوکی بدهد. وزارت خارجه آمریکا هم یعنی چه؟ یعنی مجموعه دیگر پنتاگون و مجموعه مثلا دولت و رئیس جمهور و همه اینها باید اجازه این کار را بدهند.
نگاه کنید سلاح، سلاح نظامی که معلوم است چه مسئلهای هست، در یک کشوری خصوصی تولید میشود تحت شدید کنترل دولت ولی خود دولت آقا فنآوریاش را داریم زیاد میکنیم، برو زیاد کن. آقا دانشمند جذب میکنیم، برو جذب کن. هسته ای، بخشهای خصوصی دارند نیروگاهش را میزنند. بله، آمریکا مثلا در این کشورها هم دانشگاههای دولتی داریم هم خصوصی و اتفاقا قویترین دانشگاه هایش هم دولتیها هستند مثل هاروارد و مثل آکسفورد و کمبریج و اینها که دارند امای تی بخصوص و برکلی و اینها که مثلا دارند دولتیاند. در بخش آموزش این به نتیجه حتی اینها هم رسیدند ولی از آن طرف دانشگاههای خصوصی خیلی معتبری هم دارد در جاهای مختلف.
در بهداشت هم بهترین چیزهایشان مال دولتیها است ولی نگاه کنید همین جا بخش نظامی چون میتواند تولید کند و بفروشد، به دولت آمریکا میفروشد مثلا قرارداد میبندد شرکتی که مثلا فلان چیز را ساخته با آن. حتی نگاه کنید این چیزهایی که میفرستند آسمان مثلا ماهوارههایی که میفرستند، این شاتلهایی که بر میدارد اینها را میبرد بالا و آن موشکهای خیلی قدرتمندی که اینها درست میکنند، خیلی از اینها بخشهای خصوصی است.
دردنیا شیوههای مختلفی برای انجام این چیزهای جدید هست، لزوما دولتی نیست، ما این را باید خوب در نظر بگیریم بعد از بین این شیوههای مختلف ببینیم کدام یک از آنها با توجه به اهداف کلی که دین دارد سازگارتر است.
در در این اصل 44 نوشته نظام اقتصادی ایران، جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش است. بخش دولتی شامل اینهاست که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. یعنی مالکیت اینها عمومی. خیلی هم خوب. اصلا نگفته دولت اداره کند، من قبلا هم عرض کرده بودم شاید لا به لای بحثهایم، حالا باز هم میگویم، دوست دارم هم اگر اشتباه میگویم دوستان کمکم کنند.
در زمان پیامبر گرامی اسلام زمینهای زیادی چه مفتوح العنوه، چه صلحی، چه موات مال دولت بود ولی پیغمبر قربانش بروم یک کارگر استخدام نکرد برای کار روی اینها، چند تا ناظر داشت فقط به بخش خصوصی واگذار میکرد، میگفت شما میتوانید روی اینها کار کنید؟ آنها هم میگفتند بده به ما، ما کار میکنیم. میگفت چند چند؟ میگفتند آقا نصف محصول مال ما نصف شما مثلا. میگفت بسیار خب. آقای فلانی شما زحمت بکش موقعی که محصول رسید برو آنجا تخمین بزن سهم ما را بگیر، سهم دولت را یعنی بگیر. این سهمش را چکار کنم؟ اینجا به فقرا بده، آنجا به فلان کس بده، آنجا فلان تمام میشود میرود. اصلا اداره دولت پیامبر یک اداره کوچک کوچک بود. موقع جنگ، حالا جنگ با امروزه خیلی فرق کرده نمیشود آن را مثال زد ولی به طور کلی کوچک بود به خصوص در این بخشهای اقتصادی. این همه زمین داشت، مالکیتش هم مال دولت اسلامی پیامبر بود ولی ادارهاش دست دیگران بود.
خوبی این است که در قانون اساسی دوستان این را من نمیدانم چرا روی آن باید تکیه کرد. قانون اساسی میگوید این شرکت دولتی، مالکیت دولتی. آقا سرچشمه شرکتش مالکیت دولتی، ادارهاش را بدهید دست بخش خصوصی و به بخش خصوصی حالی کنید شما که یک مدیر قابل هستید نه فقط از بازنشستگان این اداره و این نهاد بردارید بیاورید اینجا، یک بخش خصوصی توانمند، شما این را اداره کن آقای بخش خصوصی، بدهی هایش را بده، هزینه هایش را بده، سودی هم که به دست آمد بین خودت و کارکنان، کارخانه هم سالم بماند، ده سال به تو اجاره میدهیم، اگر خوب کار کردی دوباره هم بهت اجاره میدهیم. اجاره بده تا کار کنند ولی نظارت کنید. ما نظارتمان هرچه قویتر باشد بار دولت سبکتر میشود، از توان بخش خصوصی و مدیران قابل میدود دیگر خودش. اداره دولتی است ولی شما هر سال، هر شش ماه نیرو بگذار آنجا، یک نیرو نماینده بگذار، آقا چکار دارید میکنید؟ برای چه اینجا خراب میشود؟ چرا اینجا رسیدگی نمیکنید؟ این حتما حتما ما میتوانیم این نص قانون اساسی است که میگوید مالکیت عمومی. مالکیت عمومی را میتوانیم حفظ کنیم، اصلا چرا بدهیم به بخش خصوصی که بعدا در بخش خصوصی سازیاش دعوا بشود، ندهیم بخش خصوصی، ادارهاش را بدهید بخش خصوصی تا بتواند کار انجام دهد تازه مالکیت هم به دولت خواهد داد نه اینکه هزینه از دولت بگیرد.
پس عرض من در این جلسه خدمت سروران عزیز این بود، ما در بخش دولت متناسب با تحولات تکنیکی، گاهی وقتها یک چیزی مثل انحصار طبیعی باید دولت ادارهاش کند، گاهی وقتها لازم نیست ادارهاش کند. یک زمانی همه ساختمان را با شوفاژ یکجا گرم میکردیم، الان از نظر فنی طوری شده پکیج گذاشتند برای هر واحد ساختمانی. یک ساختمان صد واحدی یکی خواست روشن باشد پکیج خودش را روشن میکند، هیچ کدام از اینها دیگر روشن نیست، الان درواقع آن شوفاژ که قبلا یک جا بود تبدیل شده به صدجا، میتوانی این را بگذاری، کاملا تجزیه شده.
هر چه پیشرفت کند گاهی وقتها در یک مجموعههای کشوری، تمرکز همیشه بهترین حالت نیست، ما گاهی وقتها که در بخش دولتی حضور پیدا میکنیم دلمان میخواهد کل کشور در اختیارمان باشد بعد هم نمیدانیم وقتی کل کشور را اینجوری یعنی در این بحثهای اقتصادی در اختیار میگیریم ادارهاش خیلی سخت میشود. به جای اینکه واگذار کنیم مسئولیت بخواهیم مثل پدری است که در خانه به جای اینکه از همه افراد کار کند، به جای اینکه کار تقسیم کند به افراد، بگذارد همه افراد کار کنند، میگوید تو که بلد نیستی بگذار من خودم انجام میدهم، تو که هم بلد نیستی بگذار خود من، خودش انجام میدهد بعد بقیه مینشینند، کمک هم که نکردند هیچی، هزینه هم که میتراشند جای خود، یک جا هم که خطا کند حالش را میگیرند، آبرویش را میبرند. میگویند برای چه، به ما که ندادی بعد خودت هم که نتوانستی کاری انجام دهی. در دنیا در مورد اینجاهایی که بازار شکست خورده، این جاهایی که بازار شکست خورده یک بحثهای زیادی در کتابهای بخش عمومی مطرح میکنند که درباره اقتصاد دولت است، کجاها از دولت بیاید، کجاها از دولت نیاید. این تا اینجا دوستان عزیز داشته باشید، یک نکته هم بگویم که جلسه بعدمان را میتوانیم روی این مطرح کنیم و آن اینکه در تجربه دنیا در دویست سال اخیر، یک زمانی میگفتند بخش خصوصی، بعد گفتند این بخش خصوصی به درد نمیخورد خیلی ناجور است، کل آن بشود دولتی، سوسیالیستها گفتند، بعد گفتند نه همهاش دست چیز نباشد برخی از قسمت هایش را بدهیم دست دولت مثل همین مواردی که عرض کردم، به تدریج یک دیدگاه دیگر آمد گفتند آقا که گفته مدیریت دولتی حتی در این موردها بهتر از مدیریت بخش خصوصی است، دولت هم کار را خراب میکند، بخش خصوصی هم کار را خراب میکند. بخش خصوصی دنبال منافع شخصیاش است، بخش دولتی هم دنبال منافع ملت نیست دنبال منافع سیاست گذاری است که آمده سر کار، اینها دنبال کار خودشان هستند. یک بحثی مطرح شد به عنوان اقتصاد سیاست، وقت شد دربارهاش صحبت میکنم. گفتند نظام دموکراسی دچار مشکل شده در بخش اقتصادی و دولتها وقتی یک سری از کارها را به عهده میگیرند به جای اینکه کار را پیش ببرند و بهتر کنند و شرایط مناسبتر باشد، کار را خرابتر میکنند و دولتها در کارهای زیادی که آمدند فقط هزینه تراشیدند و مشکلات ایجاد کردند و منافع حزب و گروهشان را انجام میدهند.
این یک بحث یک مقداری مفصلتر دارد حالا اگر خدا توفیق داد من یادداشت کنم که جلسه بعد روی این بحث کنیم. یک توضیح کلی درباره این تفاوت وظایفی که در مکاتب اقتصادی در این دویست سیصد سال بوده از جمله این آخری که این مسئله شاید جزء جدیدترینها باشد، اینها مطرح بشوند بعد برویم سراغ اینکه حالا با همه این مسائلی که گفتیم که مال دورانهای کنونی هست، برویم روی نصوصی که در اسلام هست، آنها چگونه است؟ چون معمولا در این نصوص مثلا بحثهایی که مربوط به دولت میشود مثلا میگویند درآمدها را به دولت میگویند باید برای مصالح عمومی خرج شود، برای مصلحت عامه خرج شود، این در کتابهای زیادی هست.
دانشپژوه: بحث آن انحصار بود، گفتیم اینکه شما گفتید بحث بود روی کالای لوکس، گفتیم لزوما این نیست که طرف بگوید که چون کالایم لوکس است هر کاری میخواهم بکنم، چون این کالای لوکس اگر تعدادش برود بالا میشود بخشی از زندگی ضروری مردم. یک زمانی پراید یک کالای خیلی لوکس بود، پیکان یک کالای خیلی لوکس بود، تعداد که زیاد شد، پراید هم بخشی از زندگی شد. یک زمانی گوشی لمسی و اینها یعنی این تعداد که رفت بالا این شد جزئی از زندگی.
استاد: من بر اساس فرض عرض کردم و عمدا هم مراقب بودم که کالای لوکس را بگویم. شما هم اقتصادی هستید. کالا به کالا اگر یک کالایی ضروری شد ما در مورد آن بحثی نداریم. کالای ضروری را ممکن است یک اقتضائاتی داشته باشد، ضروری هم به معنای اقتصادی نه.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
برای دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.