جلسه دوم درس خارج فقه استاد عطاالله رفیعی آتانی در موضوع فقه مشارکت و مبانی آن در تاریخ ۲۸ مهر ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم
درس فقه مشارکت، جلسه دوم در تاریخ ۲۸ مهر ۱۴۰۰
در جلسه قبلی تلاش کردم موضوع را تقریر کنم که منظور ما از مشارکت چیست؟ خدمت شما عرض کنم که حالا فرض من این است که محل بحث روشن شده باشد مگر اینکه دوستان با سوالاتشان به من کمک کنند که من بتوانم واضحترش بکنم. اصل عرض من یا نتیجه عرض من هم این میشود که اگر چنان مبنایی را بپذیریم ما باید توصیههای سیاستی که به دولت یا به نظام میکنیم این باشد که سیستمهای دستمزدی را به سمت سیستمهای مشارکتی ببرند و دولت هم خودش یا با مردم طرف حساب است، در هر کاری سیستم را تک مسئولیته نکند، یعنی اینکه او هم باید سیستم مشارکتی طراحی بکند.
من این مبنا را از اقتصاد گسترش میدهم و در سایر حوزهها هم میبرم، یعنی مثلاً اگر در حدود آموزش پرورش مشورت میدهم میگویم خوب است مدارس را هم با مشارکت ذینفعان اداره کنید، دانشگاهها را هم همین جور عرض خواهم کرد. دانشگاههای ما ناکارآمد است به دلیل اینکه ذینفعان که استفاده کنندگان از خریطین دانشگاهها هستند در تصمیم گیری و سیاست گذاری دانشگاهها دخالتی ندارند، بنابراین آنها نیروهایی را تربیت میکنند که ربط چندانی به نیازهای به اصطلاح بازار کار ندارد؛ چون شما شنیدهاید که دانشجویان دکترا در کشورهای خارجی عموماً حقوق میگیرند، با اینکه دانشگاهها شهریهای هستند. علتش این است که دانشگاه هویتش این است که به نیازهای پژوهشی جامعه پاسخ بدهد، بنابراین از آنها پروژه میگیرد و اساساً تحقیق در دانشگاه یعنی پاسخگویی به پرسشهای بازار کار. به همین دلیل هزینهاش هم از آنها میگیرد، بعد میتواند به دانشجویان خودش هم حق الزحمه پرداخت کند. این در همه جا میتواند جریان پیدا کند. من به عنوان یک طرح کلان از آن صحبت میکنم، ولی در فقه اقتصادی ما از هر جایی دیگری این بهتر خودش را نشان داده و الان این را با تفصیل از آن گفت و گو میکنیم.
بنابراین مشارکت به این معنا است که عرض کردم اگر ابهامی وجود داشت لابد باید دوستان سوالاتی را مطرح بفرمایند که من بر اساس آن حرفهایم را تکمیل کنم یا نواقص احتمالیاش را برطرف کنم یا ابهاماتش پاسخ داده شود.
حالا مسئله اساسی که این جلسه میخواهم طرح کنم و بحث پایهای این جلسات ما خواهد بود این است که قبل از اینکه وارد به اصطلاح استدلالهای فقهی یا نشان دادن جنبههای فقهی این ماجرا بشویم، اینکه واقعاً چرا باید اسلام چنین رویکردی را انتخاب کرده باشد؟ یعنی چه دلیل بنیادینی یا چه مبنایی سبب شده که اسلام چنین تصمیمی را گفته یا چنین برنامهای را برای زندگی مناسبتر میداند که به اصطلاح مکانیزم بازار که الان خیلی مسلط است، مکانیزم با کارآمدی است یا در دولت اینکه حتماً یا دولت یا مردم این مکانیزم ناتوانتری است، بهتر است سیستمهای از این دست مثلاً مبنا قرار بگیرد.
این را عرض کنم هر نظریه برای دولت، سیاست، اجتماع و اقتصاد متوقف بر یک نظریه در قلمروی انسان است، یعنی اینکه اگر شما میبینید که یک مکتب فکری، یک نظریه خاصی در مورد نقش مردم یا نقش دولت در سیاست و اقتصاد یا سایر عرصههای زندگی میدهد، مال این است که قبلاً یک نظریه خاص و متفاوت، متناظر و مؤثر و مرتبط یا سازگاری را در قلمرو ماهیت واقعیت انسان داشته. مثلاً اگر مارکسیستها یک دولت مبتنی بر اقتصاد اجتماعی را مبنا قرار میدهد، خب قبلاً در مبانی انسان شناسانه خودش اجتماع انسانی را هویت میدهد و نه فقط انسانی را. یا آن که رویکرد مثلاً لیبرال سرمایه داری که مکانیزم بازار را خیلی تکیه میکند که مبتنی بر مالکیت خصوصی است، آن فرق انسانی را برایش موجودیت قائل است. شاید بنیادیترین پرسشی که در قلمرو به اصطلاح نحوه تلقی مکاتب فکری در مورد انسان باید پاسخ پیدا کند پرسشهای از همین دست است، اینکه مثلاً خصوصیات ذاتی انسان را شما چه میدانید؟ یا اینکه انسان را چقدر فرد میدانید، چقدر جامعه میدانید؟ اینها پرسشهایی هستند که اگر ما پاسخ بدهیم آن موقع یا به عبارت دیگر متفاوت پاسخ بدهیم وقتی که به نظامات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی میرسیم اثرش را خواهیم دید یا بگوییم که نظامات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و سایر ابعاد زندگی مبتنی بر او به اصطلاح شکل خواهد گرفت.
خدمت شما عرض کنم که بر اساس این توضیحاتی که الان تقدیم محضرتان کردم من میخواهم بدون مقدمه و بدون اینکه خیلی حالا طول بدهم اصل حرفم را اینجا بزنم بعد بقیه حرفها را به اصطلاح مرتبط با آن یا هر اندازه که آن حرف اصلی نیاز داشت عرض بکنم. یک پرسش مهم و اساسی از دیدگاه مبانی اسلامی که آثار زیادی یا متفکران زیادی در صدد بودهاند که به اصطلاح به آن پاسخ بدهند این بوده که مهمترین خصوصیت ذاتی انسان چیست بر اساس مبانی اسلامی؟ این پرسش مهمی است، چون بر اساس این مهمترین خصوصیت باید ما نظامات اسلامی زندگی را فهم کنیم یا آنجاهایی که باید طراحی کنیم طراحی کنیم، به خصوص اینکه ما مفروض اساسیمان این است که اسلام دین فطرت است، یعنی دین متناسب با ویژگیهای ذاتی انسان است. بنابراین اگر آن ویژگی ذاتی انسان را قبلاً معلوم نکند یا برای ما معلوم نباشد، قاعدتاً ما بقیه کار را دقیقاً صحیح ادامه نمیتوانیم بدهیم، چون این را باید مبتنی کنیم بر آن. برای این پرسش من خب سالها فکر کردم، زندگی کردم، نوشتم، گفتم، شنیدم، میخواهم خلاصهاش را این جور عرض بکنم، این برای من حیاتی خواهد بود که بتوانم این را با شما در میان بگذارم و با شما گفت وگو کنم. این را هم از اینجا خودم سازماندهی میکنم بحث را، میگویم قبل از او خصوصیات این جهانی که ما یا مهمترین خصوصیت این جهانی که ما و شما در آن زندگی میکنیم چیست؟ و بعد انسان به عنوان بخشی از این جهان چه تاثّری یا چه تاثیری در قلمروی این مهمترین دارد. و مرتبط با این مهمترین خصوصیت است؟ این سوالی است که قاعدتا ما باید از فلسفهمان بپرسیم، دیگر این سوالی نیست که از فقه بپرسیم. این سؤال جهان شناسانه است، سؤال جهان بینی است. همانی است که ما به حسب تعریف بر عهده فلسفه میدانیم. بنابراین این سوالی است که ما باید از فلسفه بپرسیم. از همین جا باز پیدا است که بنیانهای فلسفی مثل مبانی فقه عمل خواهند کرد، حالا چه فقها بگویند چه نگویند چه اصلاً خوشمان بیاید یا چه خوشمان نیاید، به نحو مفروض این نگاههای بنیادین فلسفی وجود دارد، حالا ممکن است یک کسی مثل حضرت امام این را با توجه انجام میدهد یا با توجه به تخصصی که در آن حوزه دارد این را در مواضعش یا در آثارش نشان میدهد، ممکن است دیگری هم اینگونه نباشد اما او هم همین کار را عملاً دارد میکند.
من فهمم این است با توجه به این توضیحات، اگر از فلسفی اسلامی بپرسیم این جهان، همین جهان دقیقاً که من و شما الان در آن تنفس میکنیم و داریم زندگی میکنیم، مهمترین خصوصیتش چیست؟ فهم تا اینجای من این است که مهمترین خصوصیت این جهان تحول است، یعنی مادیت به معنای تحول است؛ ما غرق در جهان ماده الان در حال زندگی کردن هستیم. خدمت شما فرمودند که فلسفه نباشد و کلام باشد، ایرادی ندارد چون ما در آن جاهایی که از فلسفه استفاده میکنیم مرز روشنی با کلام نمیتوانیم بگذاریم. کلام هم آن بخشهای عقلیاش استفاده کردن از مبانی فلسفی است در دفاع از دین، عیبی ندارد یعنی بنیانهای عقلی.
خدمت شما عرض کنم که عرض کردم مهمترین خصوصیت این جهانی که ما در آن داریم زندگی میکنیم تحول است. مبانی فلسفی ما میگوید که وقتی که جهان ماده مثلاً تمام شد باید تحول تمام بشود و مجردات محض در آنها تغییر و تحول وجود ندارد. خب طبیعتاً هر جایی مفهومی مثل تحول است، مفهومی مثل انحطاط است، تکامل است و خدمت شما عرض کنم که همه مفاهیمی مثل سعادت و اینها این جور در ذیل چنین نگاهی میتواند معنا داشته باشد. حالا این را میتوانیم مبسوطتر عرض بکنیم.
بنابراین تحول مهمترین خصوصیت این جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم. گام دوم یا مرحله دوم که باید به این اضافه کنم این است که انسان در مجموعه این جهان مهمترین تفاوتش با سایر موجودات این جهان این است که بازه تحول یا دامنه تحولات او از بقیه موجودات بیشتر است، یعنی از «کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» تا «دَنا فَتَدَلّي، فَكانَ قابَ قَوسَينِ أَو أَدني» است، یعنی تا آن حد از تقرب و وجودی به وجود مطلق؛ یعنی ظرفیت تغییرات انسانی تا این حد است، یعنی دامنه تغییرات یا بازه تغییرات در این حد است. این در سایر موجودات نیست.
بنابراین اگر یک نظام اقتصادی، یک نظام سیاسی یک نظام فرهنگی بخواهد این را برایش تدبیری بکند باید به اصطلاح بداند با چنین موجودی طرف است. خب من این را یک خرده میخواهم مستظهر کنم، البته یک مقالهای دارم به عنوان پیشرفت من به دوستان تقدیم میکنم این را، حتماً ببینند چون من آنجا دیگر به تفصیل ارجاعات و مستندات این را آوردم ولی یک خرده دلتان را گرم کنم به اینکه بزرگان ما هم همین گونه نشر کردند و یا همین گونه سخن گفتهاند، چند تا استشهاد بیاورم من در همین ارجاعات هم است که مرحوم شهید مطهری میفرمایند که مهمترین خصوصیت انسان این است که از هر موجود دیگری در این جهان، او بالقوهتر است و بنابراین او مستعدتر است. مثلاً مثال میزنند میگویند اسب، اسب است خیلی نمیتواند اسبتر بشود، یک کَمَکی میتواند بشود، سنگها که خیلی کم، گیاهان بیشتر از جمادات و حیوانات بیشتر از گیاهان؛ اما این انسان است که بیشترین ظرفیت را برای حرکت مستمر از قوه به فعل دارد.
یا مرحوم علامه جعفری در این مورد مطالبی دارند، در مکتوباتم این است، در این جلد اول تفسیر نهج البلاغه یک جاهایی خصوصیت انسان را میشمارد، یک جایی مثلاً بیش از هفتصد تا مثلاً خصوصیت در میآورد، جلد اول نهج البلاغه، تفسیر نهج البلاغه برای این بحثهای انسان شناسی خیلی خوب است؛ این رویکرد ایشان را نشان میدهد. یک جایی در همین کتاب که حالا باز در ارجاعات من است دارد که اگر من از همه این خصوصیات صرف نظر کنم، از یک خصوصیت صرف نظر نمیکنم و آن اینکه انسان بیش از هر موجود دیگری میخواهد بشود، هر جوری که است میخواهد جور دیگری بشود که این تنها خصوصیتی است که من از او صرف نظر دیگر نمیکنم، یعنی فکر میکنم که این اینجوری است. زیاد است که من توصیه میکنم آن مقاله را ببینید، چون من این ارجاعات را آنجا تقریباً جمع کردم، در فرمایشات امام هم اینها خیلی آمده، مثلاً میفرمایند: بچه که متولد میشود همان حیوان است، قابلیتهای حیوانی در او است تنها چیزی که او دارد استعداد انسان شدن است، یا کسب ظرفیتهای وجودی انسانی است و با این توانایی به سمت تحقق وجودی خودش مثلاً میتواند گام بردارد. این ایده را من مبنا میدانم، حالا شماها میتوانید به من کمک کنید هم در تقویت آن، هم احیاناً پرسشهایی دارید یا احیاناً مخالفتی که میکنید. در مکتوب من این خیلی آمده است.
خب اگر این جوری ما ببینیم مفهوم کلیدی که اینجا خلق میشود، مفهوم رشد و پیشرفت انسانی است بنابراین هر اندازه ما رشد و پیشرفت انسانی بکنیم به اصطلاح یا بگوییم آن که کانون این اتفاق است رشد و پیشرفت انسان است، مسئله رشد و پیشرفت انسانی است و وقتی مفهوم رشد و پیشرفت میآید دیگر جهت معنادار میشود، یعنی ما میتوانیم رشد و پیشرفت به جهت مثبت ببینیم یا به جهت منفی که آن را انحطاط معنا میکنیم. متن اصلی و جامع مقاله را میتوانم تقدیم دوستان کنم.
خدمت شما عرض کنم که پس این ایده کانونی یا ایده محوری است. من این تحول، صیرورت، و اینها را که مبنا قرار میدهم احساس میکنم ما میتوانیم تمام آن چیزی که در فلسفی ما در مورد حرکت، که حرکت به معنای همین صیرورت وجودی است دیگر در فلسفه ماها؛ حرکت جوهری است، حرکت ذاتی است، حرکت تحول وجودی است. آن پنج شش عامل یا بگوییم فاکتوری که فیلسوفان برای تبیین فرآیند حرکت میگویند را میتوانیم اینجا محل مباحثه قرار بدهیم که مثلاً مبدأ حرکت چیست؟ فاعل حرکت چیست؟ موضوع حرکت چیست؟ مقصد حرکت چیست؟ مسافت حرکت چیست؟ همه اینها پرسشهایی هستند که یا بگوییم فاکتورهایی هستند که وقتی که تحول بخواهد نشان داده بشود باید با اینها نشان داده بشود.
علی الاجمال بخواهم از این بحث عبور کنم و دوباره با گفت و گوی با شما اگر نیاز بود بسطش بدهم، مقصد حرکت در صیروتهای وجودی انسانی تحق گرایشات ذاتی و فطری انسان است، یعنی گرایشهای فطری انسانی مقصد حرکت یا آرمان حرکت را یا هدف حرکت را تعیین میکند. یعنی انسان برای مقصد حرکت خودش نیاز نیست که به دنبال یک چیز دیگری بگردد؛ خود گرایشات فطری او مقصد را تعیین میکند. حالا من باز در مکتوباتم است که با یک سرچ خوبی که از آثار حضرت امام یا شهید مطهری که با همان کتاب فطرت او با بحث فطرت آشنا شدیم و مهمتر از همه اینها آثار مرحوم آقای شاه آبادی است که در این حوزه به تفصیل خوب بحث کرده است که یک موقعی که همایشی برای ایشان گذاشته شده بود، به عنوان فیلسوف فطرت از ایشان نام میبرند، یا در آثار امام هم اگر فرمایشاتی آمده عموماً این تحت تأثیر آثار مرحوم آقای شاه آبادی و استادشان بودند. امام این بحث را جای خوبی پیگیری کردند، در همین شرح حدیث عقل و جهل هم مبسوطتر شاید؛ ولی همه جا تقریباً بر امام مستولی است این رویکرد فطرت گرا. این نگاه مثبتی هم که در اندیشه و سیره عملی امام نسبت به مردم وجود داشت و هم پایههای فکریاش اینجور جاها باید جست و جو کنیم که این فطرت، فطرت الهی است ولو متکثر ما ببینیم گرایشات فطری را که من در مکتوبات خودم تا ده یازده تا را از آثار بزرگان استخراج کردم، آن را هم میتوانید ببینید؛ دیدهاید شماها غالباً، اما آن را ببنید که حالا بعد من منطق ارتباطات را در همین مکتوبات خودم روشنتر کردم که به اصطلاح عناوینی مثل حقیقت طلبی، قدرت طلبی، آزادیخواهی، منفعتطلبی، زیبایی، دوستی، عشق ورزی، همه اینها مواردی هستند که در آثار بزرگان ما آمده، میل به پرستش، که شما باز در آن متنها میتوانید آن موارد ده گانه را به اصطلاح ملاحظه بفرمایید. ده یازده دوازده تا گاه من این فهرست را تبدیل کردم، حالا بد نیست عرض بکنم که چقدر این فهرست خوبی است، یکی از دانشجویان دکترای ما میخواست برود انگیزه نخبگان را استخراج بکند، رشتهاش سیاست گذاری علم و فناوری بود و مفروضشان گرفت که انگیزهها همان انگیزههای فطری است. ایشان رفت استخراج کرد با همین روش تحقیقهای خوب و آورد در علوم اجتماعی. گفت واقعاً دیدم همه آنچه که آنها ظاهراً متکثر و متنوع به دنبالش بودند قابل ارجاع به همین گرایشات فطری است؛ یعنی آنها هم دنبال همین هستند.
انسان وقتی که این گرایشات فطریاش را به حداکثر ممکن محقق میکند دارد به سمت بینهایت حرکت میکند، به سمت بینهایت که حرکت میکند، یعنی به سمت خدا دارد حرکت میکند، الهی بودن فطرت انسانی یعنی اینکه انسان تا بینهایت حرکت نکند، تا به بینهایت نائل نشود آرامش پیدا نمیکند «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» چون انسان وقتی که با بینهایت ارتباط برقرار میکند خودش را پیدا میکند، یعنی فطرت خودش را پیدا میکند. آیه شریفه میفرماید که شما اگر خدا را فراموش کنید خدا کاری میکند که خودتان را فراموش کنید، «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» این فراموشی خودتان یک امر وجودی و حقیقی است، یعنی انسان نمیتواند خدا را فراموش کند اما خودش را به یاد داشته باشد، متوجه خودش باشد. بنابراین این گرایشات فطری این ظرفیت را دارد که چون ما او را به سمت بی نهایت داریم تحقق میدهیم ما را به خدا متصل میکند.
حضرت امام در آن نامهای که برای گورباچف نوشتند همان جا فرمودند که تو بیش از هر کسی میدانی البته این نقد به مضمون بنده است که انسان هر اندازه قدرت بخواهد داشته باشد بیشترش را میخواهد، یعنی بهترین استدلال فطری است برای یک انسان ملحد. که بیش از هر کسی میدانی که انسان هر اندازه که قدرت داشته باشد بیشترش را میخواهد. بعد توصیهشان این است که این را متوقف نکن، پایان این ماجرا خدا است، قدرت مطلق خدا است، همه مطلقها خدا است و در بیانات حضرت امام به کرات آمده که انسان همه دنبال خدا هستند و در مصداق اشتباه میکنند، مثلاً کدخدای ده میشود فکر میکند خدا است، تا میرسد رئیس جمهور تا میرسد به کجا بعد میبیند تمامی ندارد. این پایان ندارد، این بی پایان است. بنابراین توجه به این ما را جهت ماجرا را، جهت فلش حرکتمان را کاملاً روشن میکند، بنابراین ما برای اینکه به خدا برسیم این کتاب فطرت ما کافی است.
خدا رحمت کند علامه حسنزاده آملی را رضوان الله تعالی علیه که من مجموعه آثار ایشان را هم به فهم خودم تبیین همین واقعیت میدانم، آنهایی که با آثار مرحوم علامه حسنزاده حشر و نشر داشته باشند حتماً میدانند که در فیلسوفهای ما از همه این انسان شناسی فلسفی و عرفانی را بهتر و کاملتر پیگیری کرده، یعنی اگر من قرار باشد برای ایشان واقعاً یک اسمی در همین چیزها ابداع کنم همین یک انسان شناس فلسفی برای ما است و به همین دلیل مبنایی برای علوم انسانی که ماها دنبالش هستیم قلمداد میشود، نقطه آغاز علوم انسانی. ایشان بهترینش است در همینهایی که ما میشناسیم، ایشان یک جایی فرمودهاند میگفت من تا حال میگفتم که شما معرفت به نفس پیدا کنید تا معرفت به خدا پیدا کند، از این پس دیگر این را نمیگویم؛ میگویم فقط معرفت به نفس پیدا کنید، چون در واقع اگر شما معرفت به نفس پیدا کنید معرفت به خدا دارید پیدا میکنید، این را در رساله الولایة مرحوم علامه ببینید و در آثار آقای حسنزاده به صورت منتشر در همه جای آثار ایشان ببینید چون ایشان هم از این جهت هم یک مزیت متفاوتی دارد که با اینکه مثل همه فیلسوفان متأخر ما صدرایی است، اما هیچ گاه ابن سینا را فراموش نکرده و نقش افکار ابن سینا را در آثار ایشان میبینید. بنابراین از همین است که این بزرگوار همین جور میفرمایند، تقریباً یک کتاب خیلی خوبی دارد ایشان که به فارسی هم تحت عنوان روانشناسی اسلامی ترجمه شده که همین انسان شناسی فلسفی است، حالا آن به ذوق خودش این را گذاشته شاید بهترین اثر علمی ایشان هم باشد، ظاهراً تصریح میکند به نظرم یکی از آقایانی که شاگرد حضرت آقای حسنزاده بودند ایشان هم همین تصریح دارند که همین جوری باشد که تقریباً همین جور مباحث را به تفصیل دارند میفرمایند. من توصیه میکنم که دوستان اگر لطف میکنند این کتاب را هم ببینند.
در هر صورت حرف ما این است که آن گرایشات فطری کفایت میکند. من اگر اشتباه نکنم اسم کتاب به عربی «سرح العیون فی شرح العیون.» اسامی که آقای حسنزاده هم میگذارد جالب است. مترجم آن را به عنوان روانشناسی اسلامی ترجمه کرد.
خدمت شما عرض کنم که البته کتاب اولیه ایشان، کتاب معرفت نفس است ولی در اینها دیگر کاملتر میشود بحثهایشان طبیعتاً. در سایر کتابهای ایشان را ببینید مثل همان اتحاد عقل و عاقل و معقول، که همین است، خیلی از آثار ایشان در واقع این جور هستند، به فارسی هم ترجمه شده است. آقای صمدی هم متن را تدریس کرده است. اگر دوستان علاقه داشتند این کتاب را مرور کنند کار خوبی میکنند.
خدمت شما عرض کنم که بنابراین من فهمم این است گویی فیلسوفان ما آنجا که خواستهاند فلسفه اسلامی را در قلمروی تبیین انسان به کار بگیرند، انگاری موضوع محوری همین بود. خدمت شما عرض کنم در همین چهارچوب که بر اساس همان مؤلفههایی که در مورد ماهیت است. واقعیت تحول انسانی داشتم عرض میکردم اگر بپرسید عامل تحول چیست؟ این عامل حائز اهمیت خواهد بود، این تحول را چی دارد رقم میزند؟ باز با استفاده از مبانی فلسفه اسلامی مثل حتی خود وجود ذهنی، یعنی ایده مهم و اثرگذار وجود ذهنی که گویی جهان در دو جا محقق است، یکی در خارج یکی در جهان ذهن انسانی و به دو سنخ وجود دارد، یکی در وجود در جان انسانها یکی در خارج به معنای متعارفش متفاهمش. این میخواهم این چند تا مفهوم پایه را استفاده کنم عرض اصلیام را بحث بکنم، یا همین بحث وحدت علم و عالم و معلوم یا وحدت عقل و عاقل و معقول که من باز دوستان توصیه میکنم این حداقل دو تا ایده را ببینند، عامل صیرورت وجودی انسانی هم علم است. یعنی آن چیزی که انسان را متحول میکند یا اساساً به یک معنایی انسان به مثابه آن است، انسان به مثابه علم است، انسان چیزی جز آگاهی نیست بر اساس این مبانی مهم و اثرگذار؛ عامل تحول هم علم است، خلاقیت علمی است، یعنی عامل انسانیت انسان. این عامل انسانیت انسان را شما حالا این ادبیات فلسفی خودمان را حالا با همین نگاهی که عرض کردم لااقل این دو تا اصل را یکی، و وجود ذهنی را که با همان ایده مهم اتحاد علم و عالم و معلوم و عقل و عاقل و معقول، تقویت و تکامل پیدا میکند و بیشتر خودش را نشان میدهد. هر چند معمول مدرسان و شارحان فلسفی ما گاهی مواقع بین اینها یک تفاوتهای واضح و روشنی میگذارند، ولی برای ما کفایت میکند که این را بفهمیم که علم اساس کار است، اساس کار علم است، یعنی آن چیزی که عامل تحولات انسانی است. حتی حالا اینجایش که یک خرده این جهان مادی نمیتوانیم این را لمس بکنیم اما مرحوم علامه حسنزاده میفرمود که _الان هم همین جور است_ ما فکر میکنیم در جهان ما و آخرت نیستیم در بحث معاد جسمانی را که میخواهند توضیح بدهند میفرمایند که بدن آن جهانی همان عمل ما است، یعنی شاکله را شاکله آن جسمانی و هر تعبیری را عمل ما درست میکند، اما روحش علم ما است. الان هم همین جور است، غیر از این الان نیست و علم است. اگر از من بپرسید که خب نقش عمل چه میشود؟ یعنی شما دارید میگویید علم تمام ظرفیت انسانی را میسازد؟ واقعیتش این است که عمل همان نتیجهاش برای ما علم است، یعنی در مبانی دینی عملی که به معرفت تبدیل نشود، یعنی به یک تغییر و صیرورت وجودی حقیقی در ما تبدیل نشود آن عمل منتج به نتیجهای نیست. مقصد عمل هم علم است، مثلاً همین لیعبدوه ای که برای فلسفی وجودی انسان گفته شده، روایات ما صراحت دارد این لیعرفوه، یعنی عبادت باید به یک علم تبدیل بشود «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» یعنی عبادت باید به یقین، یا به یقین منجر میشود یا «الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا» یعنی قرار است که عمل مجاهدانه هم به هدایت که آگاهی است در واقع تبدیل بشود یا «إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانًا» به همه اینها قرار است که با آگاهی تبدیل بشود، یعنی عمل اگر این نتیجه را نداشته باشد به رشد علمی و عقلی ما منجر نشود این به اصطلاح ما را به آن مقصد نمیرساند. من بهترین تاییدی که برای این میدادم همین رساله الولایة مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه تعالی علیه است که انگاری میخواهد همین ایده را توضیح بدهد. من به دوستان عرض میکنم، حتماً این را ببینید؛ البته دوستانی که فلسفی باشند و در جلسه ما باشند قطعاً که آنها دیدهاند اینها را. بقیه دوستان را هم عرض میکنم حتماً ببینند. در رساله الولایه که جوهرش این است که بخواهد اثر عمل را نشان بدهد.
خدمت شما عرض کنم که در واقع بیانی که ایشان اینجا دارد این است، میگوید که مفهوم ولایت را از آنجا میخواهد توضیح بدهد میفرماید که ما هر عملی که انجام میدهیم یک صفتی در نفس ما ایجاد میکند اگر عمل وفق شریعت باشد، طبیعتاً صفت کمالی است و اگر عمل وفق شریعت نباشد که خب طبیعتاً انسان را به صورت قهقراه میبرد و فرمایششان این است که در حقیقت وقتی ما عمل انجام میدهیم یک صفتی در اعمال را انجام میدهیم در ما ایجاد میکند که اگر بر وفق شریعت باشد کمالی است و اگر هم بر وفق شریعت نباشد که کمالی نخواهد بود قهقرایی است. و این عمل اگر صفت در نفس ما ایجاد میکند و اگر پذیرفته باشیم که آن نفس ما با علم متحد است یعنی علم، یعنی آگاهی، بنابراین عمل دارد به علم تبدیل میشود؛ یعنی شما این آیه شریفه را که «ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوأى أن كذبوا بآيات الله» ببینید دارد میگوید که اگر شما مکرر و مرتب عمل سوء انجام بدهید نفستان آیات الهی را تکذیب خواهد کرد، یعنی عمل سوء این کار را با ما میکند، عمل حسن هم با ما این کار را میکند که آن علم و معرفت حقیقی را در ما رقم میزند. بنابراین عمل به واسطه اینکه روی نفس اثر میگذارد و نفس هم چیزی جز آگاهی نیست ما را و عمل عملاً منجر میشود به آگاهی. چون آیاتی هم که خواندم به نظرم این را دارند تأیید میکنند که عمل نهایتاً باید به علم منجر بشود و میشود، نه اینکه باید منجر بشود اساساً میشود. البته حضرت آقای جوادی در درس اسفارشان یک جایی داشتند در واقع علم یکجوری کیف نفس است، البته بزرگانی مثل آقای حسنزاده تلاش میکنند که بگویند ایشان هم اینجور نبوده، ولی در حد مشهور خلاصه این است؛ ولی آقای جوادی یک صورتبندی خوبی دارند میفرمایند علم اول کیف نفس است یعنی حالتی از نفس است در وقتی جدیتر و عمیقتر میشود رابطهاش، رابطه علم با نفس، یعنی علم اول کیف نفس است، وقتی جدیتر باشد به عین نفس تبدیل میشود، وقتی سطح تشکیکی نگاه میکنند اگر اثرش قویتر شد علم از نفس صادر میشود، یعنی تولید میشود و در اوجش معلوم از نفس صادر میشود که بحث خلاقیت میشود، بحث خلاقیت میشود حالا شما همان خلاقیت انسانی را میتوانید با این توضیح بدهید. عرض آخرم را میگویم بعد آن نتیجه را برای این بحث بگویم.
با آیات مربوط به آیه خلافت همین آیهای که خلافت الهی، خلافت انسان را در واقع بیان میکند در آیات اول سوره مبارکه بقره آنجا هم شما دیگر میبینید که آن ملاک خلافت الهی انسان را نهایتاً علم است، یعنی علم است که انسانیت انسان را رقم میزند به آن مقامی که آن هم باز مقام تکوینی است یعنی خلافت یک امر حقیقی و واقعی و وجودی است، بنابراین آن هم ملاکش علم است و خلاقیت علمی است و همین اتمسفری که داریم با هم صحبت میکنیم. خب اگر من این حرفم را درست زده باشم تا اینجای عرایضم را درست گفته باشم میخواهم بگویم تحول و صیرورت و خلاقیت و علم و اینها اصل هستند در وجود انسان. اگر نظامات سیاسی و اجتماعی بخواهند درست عمل بکنند، یعنی طبق خصوصیات ذاتی انسانی عمل بکنند، باید این را تسهیل کنند یعنی نظام اقتصادی باید این را تسهیل کند، نظام سیاسی باید این را تسهیل کند، همه نظامات باید این را تسهیل کنند. اگر نظامات بخواهند این را تسهیل کنند یعنی نظام اصلی، نظام رهبر، نظام مرجع، نظام تعیین کننده در فرآیند پیشرفت انسانی و رشد انسانی باید نظام علم و نظام تعلیم و تربیت باشد یعنی این باید باشد، یعنی اقتصاد در خدمت این سیاست، در خدمت این، همه نظامات زندگی باید در خدمت نظام بر محوریت نظام تعلیم و تربیت باعث رشد انسانی بشوند.
من فکر میکنم الگوی مردم سالاری در سیاست که در جمهوری اسلامی مبنا قرار گرفت همین بود؛ یعنی اینکه ما مردم. حتی مشروعیت طبق فرمایش رهبر حکیم انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی دو بُعد مشروعیت دارد؛ رأی مردم به اسلام، یعنی رأی مردم در مشروعیت نظام دخیل است یعنی نظام اگر مبتنی بر رأی مردم نباشد مشروع نیست و چرا واقعاً باید یک ذهنی به اینجا منجر بشود؟ واقعیت این است که در غیر این صورت انسانها رشد نمیکنند. یعنی اگر شما مردم سالاری دینی را به همین معنایی که داریم نداشتیم، مردم رشد نمیکردند. من واقعاً همین چند روز پیش داشتم یکسری از این کلیپها را میدیدم که میگفتند حکومت اسلام یعنی خداحافظ دموکراسی، خداحافظ نمیدانم فلان. همینها چقدر تفاوت میکند با مبنای فاخر جمهوری اسلامی که امام میفرمود: دیدید یکی از کلیپهایی که اخیراً من از حضرت امام دیدم جمعی از علما خدمتشان نشستهاند امام میفرمایند که شما حق ندارید به مردم بگویید چه کار کنند، معلوم است خیلی میخواهد این ایدهاش را جا بیندازد، میفرماید مردم میخواهند به هر کسی رأی بدهند بگذارید بدهند، اصلاً خلاف میکنند بگذارید بکنند، به شما چه؟ میخواهند اصلاً خلاف کنند خلاف مصلحتشان رأی بدهند. واقعش این است که این مسیر مسیرِ رشد انسانها است. انسانها باید خطا کنند، انتخاب درست بکنند، انتخاب بد کنند تا در عرصه سیاست و اجتماع ورزیده بشوند و خودشان تصمیم بگیرند جمهوری اسلامی باید موضوعش را رشد انسانها قرار بدهد. من یک زمانی برای دوستان عرض کردم همین جایی که الان خودم هستم مرکز پژوهشها، همین جای من یک کس بزرگی دیگری بود، بزرگی بود ما که کوچک هم نیستیم احقریم به معنای واقعی، خدمتشان رسیدم همان زمانهایی که این بحث الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت را پیگیری میکردم ایشان به من میفرمود که شما حرفتان چیه در این بحث الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت؟ من عرضم به اینها این میشد گفتم که بخواهم به قول آقای قرائتی یک تفسیر 2 دقیقهای بگویم اینجور عرض میکنم که برنامههای توسعه کشور که قلبش اقتصاد است بگذارید قلبش را تعلیم و تربیت و به تمام لوازمش که تن بدهید ما به مقصدمان رسیدهایم؛ یعنی بحث در اینجا شکل میگیرد بعداً مینشینیم با هم صحبت میکنیم این را بپذیرید و همه لوازمش را هم تن بدهید. جالب است که مطالعات رشتههای مختلف علمی دارد میگوید اگر نظام تعلیم و تربیت اصل قرار بگیرد برای اقتصاد هم بهتر است چون اقتصاد دانش بنیان است، برای سیاست هم بهتر است چون قدرت در جهان امروز مبتنی بر علم است جالب این است که برای همه چیز بهتر است بنابراین شما همین یک دانه حرف را از ما بپذیرید ولی به لوازمش هم تن بدهید.
خدمت شما عرض کنم که بنابراین اصل حرف ما این میشود؛ خب اگر این اصل حرف را من بتوانم به خوبی زده باشم عرض من این خواهد بود که اگر یک کسی این را مبنا قرار بدهد یعنی یک مکتب فکری این را مبنا قرار بدهد حتماً ربا را حرام خواهد کرد؛ چون ربا مانع خلاقیت و رشد انسانی است. حالا چه جور؟ شما فرض کنید نیمی از مردم ربا بگیرند نیمی از مردم هم ربا بدهند، فرض کنید البته انتزاعی و تئوریک، اگر نیمی از مردم ربا بگیرند و نیمی از مردم ربا بدهند دو تایشان مجنون هستند به تصریح آیه. من این فهم خودم را از این آیه اینجوری توضیح میدهم در آن دستگاهی که دارم از آن دفاع میکنم «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ» دوتایش جن زده میشوند؛ واقعاً همین جور است، شما اگر یک کسی الان یک رقم جدی پول داشته باشد، رقم جدی در این زندگیها دیگر جدی نیستند بگذارد میتواند با همین سیستم بانکداری جمهوری اسلامی ایران اصلاً نه فکر کند و نه کار کند؛ بنابراین مسخ میشود انسانیتش. یا اگر یک کسی این را مبنا قرار بدهد حتماً میگوید که من در بین کارگر و کارفرما نظام دستمزدی را بد میدانم. علتش این است که یک کسی الان واقعاً شما در بخشهای دولتی دیدید که طرف سی سال کارمند یک جایی میشود این به تدریج عقل خودش را از دست میدهد یا بگوییم رشد عقلی دیگر ندارد، چون مسئلهاش این میشود که میگوید من چه کار بکنم چه کار نکنم حقوقم را دارم میگیرم دیگر، این چه کاری است بروم کار بکنم؟ بعضی سازمانها میگویند آقا شما تا آنجایی کار میکنید که استخدام بشوید، استخدام شدید دیگر کار نکنید؛ چون که دیگر چه کار بکنید چه کار نکنید همان دریافتیتان را خواهید داشت و بقیه ماجرایی که من برای این مبتنی میکنم، یعنی اگر ما میخواهیم تمام جهان به مدرسه تبدیل بشود که خواسته اسلام و خواسته دین است وقتی که به اقتصاد میرسیم باید یک چنین کاری را یا چنین مبنایی را در واقع مبنا قرار داده باشیم.
بنابراین نظام مشارکتی یک نظام فطری و انسانی است و نظامهای دیگر نیستند.
در خدمتتان هستم اگر دوستان فرمایشی چیزی دارند.
سئوال: آیا آگاهی مردم عوارضی ندارد؟
پاسخ: در واقع میگویند اگر مردم آگاه بشوند یک عوارضی دارد. خدمت شما عرض کنم که خب اگر مردم آگاه بشوند نتیجه مداخلاتشان جمهوری اسلامی را به جمهوری اسلامی حقیقی تبدیل میکند. خود رهبر عزیر و حکیم انقلاب اسلامی بیانی دارند که خیلی بیان خوبی است میفرمایند کار حکومت اسلامی این است که کاری کند که مردم فکر کنند و البته تلاش کنند که فکر درست را هم به جریان بیندازند. این ارتباطش با مشارکت این شد که اگر ما بخواهیم بگوییم که این انسان وفق ذاتیات خودش برای یک نظام اقتصادی باشد آن نظام اقتصادی باید تضمین کند که او بتواند ذاتیات خودش را محقق کند. عرض من این است که در این نظامهای که دو طرف دارد مکانیزم بازار یا دولتمداری این کار را نمیتواند؛ هر اندازه مردم یعنی ذینفعان و اضلاعِ انجام یک کار در کار مشارکت داشته باشند که عرض میکنم حرمت ربا در بازار پول این کار را میکند یعنی سبب میشود که پس انداز کننده و سرمایهگذار هر دو فعال بشوند، در نظام مشارکتی در بین کارگر و کارفرما این کار را میکند که کارگر نگوید که من چه کار بکنم چه کار نکنم دستمزد میگیرم، بلکه میرود فعال مشارکت میکند یا کارفرما هم نمیگوید که هر چه بیاید مال من است یا همه اینها، یعنی همه این اضلاع فعال میشوند، فعال میشوند یعنی هم فکر میکنند هم کار میکنند؛ این چیزی است که در جامعه ما الان وجود ندارد، ما نه فکر میکنیم نه کار میکنیم. بنابراین نظام اسلامی این است که در همه عرصهها کاری کند که مردم کار کنند و فکر کنند و همه جا را به مدرسه تبدیل کند به عبارتی. یعنی محل کسب محل رشد انسانها بشود، محل اداره محل رشد بشود. من برای همین میگویم که من استعارهای که برای مدیریت سازمانهای دولتی به کار میبرم میگویم سازمان به مثابه مدرسه. یعنی اگر سازمان به مدرسه تبدیل شد ما سرجایمان قرار گرفتیم. رویکرد رقیب ما که رویکرد غربی است همه جا را میخواهد به بنگاه اقتصادی تبدیل کند، حتی سیاست را. یعنی حزب سیاسی یعنی بنگاه معاملات سیاسی. در این نگاهی که ما داریم از آن صحبت میکنیم حزب سیاسی یعنی محل و مدرسه تربیت نیروی سیاسی. یعنی این روحی باشد که در همه ابعاد و عرصههای زندگی، اگر هر جای زندگی که داریم حرف میزنیم، فکر میکنیم، مدیریت میکنیم، بگویید من اولین کاری که میکنم آنجا را به مدرسه تبدیل میکنم، یعنی روح تعلیم و تربیت را به وجود بیاوریم. من اینجور فکر میکنم به عنوان یک استاد اقتصاد، به عنوان یک کسی که ۳۰ سال ۴۰ سال دارد در حوزه علمیه فکر میکنیم، مینویسیم، استاد دیدیم، درس میدهیم، عرض من این است که روح تفقه ما هم همین است؛ یعنی من، فقه را هم شما میدانید ما با توحید ربوبی اثبات میکنیم، یعنی قرار است فقه هم مظهر ربانیت الهی بشود، یعنی مظهر تربیت الهی بشود، یعنی فقه ابزاری است که انسانها تحت روبیت الهی رشد میکنند.
ببینید روح دین چنین چیزی است و جالب اینجا است که در همه عرصههای اقتصادی اجتماعی سیاسی هم این جواب میدهد. اینکه فرمودید که فقه مشارکت با فقه شراکتی یک نیست؟ همین جور است، ما تمام ظرفیتهای فقه را باید ببینیم، هر چند شرکت به اصطلاح نقطه شروع ما باید باشد، ما واقعیت این است که هر جای فقه که به این ایده و ادعا خلاصه کمک میکند ما را به مقصد خواهد رساند.
این که فرمودید نقش دولت را حذف نخواهد کرد؟ نه، اما نقش دولت را متفاوت خواهد کرد، اتفاقاً اولین گام ما بعد از اینکه از این بحثها عبور کردیم نشان دادن نقش دولت است. خدمت شما عرض کنم که فرمودید که کدام ویژگی اجتماعی پیشران گرایشهای فطری است؟ حالا در برخی از متفکران ما آمده بود مدنی بالطبع بودن را هم جزء گرایشات آوردند، ولی من احساس کردم که مدنی بالطبع کافی نیست برای اجتماعی بودن انسان. حالا اگر بحثهای فلسفی را ببینید اصلاً انسانیتِ انسان اجتماعی است یعنی هویت انسانی اجتماعی است، اگر لازم بود یا شاید هم لازم باشد من لااقل یک جلسه به همین وجه اجتماعی بودن انسان بپردازم، انشاالله در یکی از این جلسات، این چون موضوع مهمی است این را ببینیم.
فرمودید که این نمونهای را که شاید در این چند ساله خیلی توجهها را به خودش جلب کرده این است که بسیاری از افراد و شخصیتهایی که به ظاهر با ربا مخالف بودند به موقع حرف نمیزنند با اینکه آگاهی دارند این آگاهی را هم به موقع به مردم نمیدهند. ببینید یکی از مشکلاتی که الان من در همین اتمسفر بحثی که با هم داریم میخواهم عرض کنم این است که واقعیت این بود که ما حرمت ربا را مرتبط نکردیم با فلسفه حرمت ربا که عقلی و منطقی بشود. من واقعاً در این کلاسهای اقتصاد که دارم به دانشجوها میگفتم من جوری حرمت ربا را ازش دفاع میکنم که شما نتیجهگیریتان این بشود که ربا باید حرام بشود در اسلام. یعنی باید میگفتید که مگر میشود خدای متعال با ما سخن بگوید، یک نظام فکری اجتماعی به ما ارائه کند، اما ربا را حرام نکند؟! ربا انسان را مسخ میکند، انسانیتِ انسان را میگیرد؛ چون عرض کردم ربا انسان را میتواند از فکر کردن و از کار کردن بیندازد. من واقعاً یک مرتبه در همین تاکسی سوار بودم، ساعت یازده دوازده ظهر بود در تهران به راننده تاکسی گفتم چرا ظهر ترافیک است؟ ایشان گفت که برایم جالب بود. آقا میدانید مردم چی هستند؟ بیکارند.
بخشی از بیکاری ما هم این است که خیلیهایشان پولهایشان را گذاشتند در بانکها دارند سود میگیرند، نیاز به کار ندارند، خیلیهاشان، حالا نه همهشان. واقعیت این است که سیستم ربوی جدی گرفته نشد. آنهایی که به دنبال حل مسأله ربا بودند خواستند با همین نظام اقتصادی ترجمه و تجربه شده در غرب جور بیاورند آن را و توجیهاش کنند. نباید به سراغ توجیه ربا میرفتیم. ما باید میگفتیم مبانیمان با ربا و ربا با اسلامیت زندگی در تعارض است، شما به اصطلاح این احادیثی که در مورد مذمت ربا گفته شده، من رویم نمیشود در جمع آدم بخواند. ولی معصوم بر زبان جاری کرده؛ چون انسانیت را مسخ میکند در همین توضیحاتی که دادیم. ولی مشکل ما این بود که ما نظام زندگی را بر اساس حرمت ربا بنا نکردیم. طبیعتاً به اصطلاح خدمت شما عرض کنم که به این گرفتاری مبتلا شدیم.
ولی واقعاش این است که آن سوز و گدازی که من در بیان حضرت آقای جوادی دیدم، واقعاً فراتر از این حرفها بود. آقای جوادی را هم که ما با پول نمیشناسیم که، آقای جوادی را، ما با آقای جوادی میشناسیم.
فرمودید کدام یک از ساحتهای زندگی اجتماعی مثل سیاست، اقتصاد و فرهنگ پیشران برای محقق شدن گرایشهای فطری است. ببینید اتفاقاً شما به سه نظام اصلی اشاره کردید، سیاست، اقتصاد و فرهنگ، واقعیت این است که سیاست در حقیقت مظهر اراده انسانی است. اقتصاد مظهر جلوههای زندگی است، یعنی شما زندگی را در اقتصادیت میبینید. یعنی در بُعد مادی زندگی داریم میبینیم دیگر که محل نقش آفرینی اقتصاد است. و اگر بخواهم اینجوری بگویم گویی سیاست به عنوان مظهر ارادی انسانی نهایتاً خودش را در اقتصاد نشان میدهد. فرهنگ بستری است که سیاست با جریان انداختن در آن خودش را با اقتصاد نشان میدهد. بنابراین اگر بخواهیم این را بگوییم نمیتوانیم هیچ کدام را کم اهمیت بگیریم. اما با همین بیانِ من اینجوری میشود که اگر سیاست فرهنگی بشود و اقتصاد هم فرهنگی بشود ما به نتیجه میرسیم، چون حلقه اتصال است. یعنی سیاست فرهنگی بشود و اقتصاد هم فرهنگی بشود و فرهنگ هم که نظام اصلیاش تعلیم و تربیت و علم است. با همین توضیحاتی که دادیم. بنابراین اگر نظام علم و تعلیم و تربیت اصل قرار بگیرد، بقیه چیزها سر جای خودشان قاعدتاً قرار میگیرند. حالا اینها را میشود مبسوطتر با هم صحبت میکنیم یا موضوع بحث جداگانهای باشد. شما سیاست و حکومت در اسلام که در واقع متفرع بحث امامت است، امامت هم جان و جوهرش علم است، تعلیم و تربیت و هدایت است، یعنی اساسش آن است. چون ادامه ربوبیت است و اگر بخواهد به اصطلاح سر جای خودش قرار بگیرد، باید یک همچنین نگاهی شد و اینجور عرض میکردم در آن بحث حکمرانی اسلامی، که حکمرانی اسلاکی زمانی اتفاق میافتد که دولت و حکومت بر بستر فرهنگ و نظام تعلیم و تربیت در جامعه جریان پیدا کند. یعنی ولایت فقیه زمانی میتواند بر عرصههای اقتصادی جریان پیدا کند که نظام تعلیم و تربیت در اختیار او قرار بگیرد. یعنی او بستر تحقق جریان یافتن ولایت نبوت باشد.
سئوال: البته سوال من یک مجموعهای از سوالات است، ایدهتان ایده جالبی است از آن جهت که سعی کردید که فلسفه و حکمت متعالیه را مرتبط کنید با بحثهای کاربردیمان. ولی به نظرم میآید که هنوز خیلی جای کار دارد و نکاتی به ذهنم میآید که ممکن است خطا باشد ولی عرض میکنم.. ببینید شما در فرمایشاتتان فرمودید که مهمترین ویژگی و خصوصیت انسانها بحث صیرورت است و مبنای بحثتان را از اینجا شروع کردید. به نظر من باید یک رتبه قبلتر برویم و مهمترین خصوصیت عالم و انسان را ذومراتب بودن و تجلیات مختلف بودن بدانیم و از لوازم آن صیرورت است. یعنی این دقتش شاید بیشتر باشد. بله صیرورت از لوازم ذومراتب بودن است. و لذا در بحث انسانشناسی همانطور که شما تعبیر فرمودید و درست هم تعبیر فرمودید، برخی از انسانها وقتی که عمل مطابق شریعت میکنند، عملشان منطبق با شریعت اگر باشد، این به سیر وجودی تبدیل میشود و این در واقع معرفت به سیر وجودی تبدیل میشود و باعث رشد طرف میشود و به بینهایت نزدیک و نزدیکتر میشود. و به این معنا هم فرمودید که انسانها بینهایتطلب هستند. بله انسانها بینهایتطلب هستند در بدی و خوبی؛ این هم فرمودید، ولی این نکته هم باید حتماً حواسمان باشد که این بینهایتطلبی در صیرورت است. یعنی دنبال بینهایت صیرورت دارند. حالا یا صیرورتشان صعودی است، مثلاً هر روز دارد مراتب انسانیشان بالا میرود و کم کم تا به عقل کل برسند، یعنی محض بشوند، مراتب انسانیت را طی کنند. گاهی صیرورت به سمت قهقرا و تنزلی است و مثلاً این پتانسیل انسانی را که افراد دارند برخی متعینش میکنند در مقام جمادی، برخی متعینش میکنند در مقام نباتی، برخی حیوانی. علامه طباطبائی تصریح کردند که بسیاری از انسانها حیوان ناطق نیستند و نمیرسند به مقام حیوان ناطق و خیلی مقام پایینتر گیر میکنند. لذا به این نکته اگر توجه کنید کاملاً مشهود است که انگار پای یک جهلی در مقابل علم حقی مطرح است؛ یعنی اگر مطابق با جهل عمل کردیم این موجب قهقرا است؛ یعنی اگر ما شرع را حق محض بدانیم و علم مطابق با آن را علم و معرفت حقیقی بدانیم، مقابل آن جهل است و این جهل موجب حرکت قهقرایی میشود. تا اینجا این تبیینمان بود و حالا اگر فرمایش شما هم دقیقاً همین است که مشکلی ندارد.
بعد نکته بعدی این که اینجا محل بحث جدی است، این تلازم قطعی و ضروری که شما از این بحث انسانشناسی گرفتید و دقیقاً مرتبط میشود بر ایده بحث مشارکت، به نظرم این لازم و قطع نیست، چرا؟ به این دلیل که لزومی ندارد که برای این که مثلاً انسانها به این معنا که گفتیم مطابق با علم و معرفت عمل کنند، لزوماً به مشارکت مبتلا باشند. بله، ایده خوبی است اما به نظر من ثابتش نمیکند، چرا؟ چون مثلاً یک کسی ممکن است بگوید آقا، فلان استاد هیئت علمی که مینشینند اندیشهورزی میکنند اگر حقوق ثابت نداشت، اصلاً تمرکز فکری نداشت که بخواهد اینقدر بنشیند همه چی را با هم مرتبط کند و نظریه بسازد. لذا خیلی وقتها حقوق ثابت برای افراد لازم است؛ یعنی چون انسانها در جامعه شئون مختلفی دارند چه بسا نیاز باشد اصلاً از این مشارکت دور باشد و خیلی اتفاقاً موجب تنزل عقل معرفتیاش بشود. یا مثلاً اگر این آیه قرآن یا روایتی که طرد میکند ربا را، چه بسا یک فردی ربا میدهد، میرفت راحت به کارهای علمیاش میرسید، از آن راه خیلی با عقل خودش که خیلی پیشرفته بود در رشته خودش، درآمدهای جدی درمیآورد، کلی کار میکرد. یعنی میخواهم بگویم که لازمه عقلی نیست. بله ممکن است به واسطه شرع، روایت، اینها بتوانیم این را تا حدی به نتیجه برسانیم و مهمتر از همه این که تازه اگر ما مشارکت را بپذیریم که لازمهی قطعی است، این مشارکتی که شما میفرمایید عقل ابزاری را رشد میدهد، یعنی عقل ابزاری آزمون خطایی. این آزمون خطایی اگر ما بگیریم همان علمی که شما مدنظرتان بود در تربیت انسانها، خب پس اگر هر موقع خطا میکند پس انسان را باید به قهقرا ببرد؛ در صورتی من میگویم فاصله است بین این. این عقل با آن یک مشترک لفظی است. لذا یک مقدار اینجا به نظر من مخالفتی دارد رخ میدهد که باید دقت بیشتری کرد.
پاسخ: من به اینها توجه دارم، چون بالاخره سالهای سال است که داریم در این فضاها زندگی میکنیم. بعد چیزی که من سالهای سال دارم زندگی میکنم، طبیعتاً نمیشود به این پرسشها ذهنم نرفته باشد. فکر کردم، اینها را میتوانیم در جلسات تفصیلیتری با هم گفتگو کنیم. اما اونی که حداقل میتوانیم بنا بگذاریم این است که این یک نظام سازگارتری است، یعنی اگر فرض کنیم یک مبنایی آن را مبنا بگیرد، بدهد و بخواهد در نظام زندگی اجتماعی نظام طراحی کند. بگوید که من میخواهم برای این آدم نظام طراحی کنم، آیا این بین این نظامات گوناگونی که قابل تصور است کدام مناسبتر است؟ پرسشش این باشد. ما میگوییم حتماً این نظام درست است. من نه فعلاً تا اینجای کار یک علیت قطعی را دارم میگویم و همان حد لازمهاش هم خوب است. ولی این که حالا بحثهایی مثل این که ما دستگاه عقلی فلسفیمان را زنده میکنیم، دستگاه فقهیمان را هم مبنادار میکنیم. اینها بحثهای پژوهشی هستند، ما که تمام یافته شده اینها را قلمداد نمیکنیم، داریم مباحثه میکنیم، راهی پیدا کردیم که فکر میکنیم میتواند شروع یک مباحثاتی باشد نه پایانش. چون اگر حتی یک کم از شروع عبور کرده بود که باید فراوان از این حرفها میزدیم. بنابراین اینها را میتوانیم کاملتر کنیم. قصد این است که این سیستم جورتری است، با هم سازگار است، حتی من علیت لزومی ندارد بگویم، نیاز ندارم به بحث این که از آن طرف علیتی شکل بدهم. خدمت شما عرض کنم که این که تفاوتهای عقل هم چی است، این را هم من توصیه میکنم با مفاهیم امروزی نگوییم در فضای طلبگی، عقل ابزاری عقل فلان، اینها هم چیزی نبود که در فرهنگ ما وجود داشته باشد. ما عقل نظری عقل عملی داشتهایم، حکمت نظری حکمت عملی داشتیم چون آن اتمسفر خودش را دارد، آنهایی که آنجا اینها را گفتند خواستند یک چیزهایی را حل کنند، مثلاً لااقل من توصیه میکنم که این کتاب العقل موسسه دارالحدیث را که مجموعه احادیث عقل را جمع کردند که به نظرم لازم است چون من خیلی با آن کتاب زندگی کردم، حتی سعی کردم در جمعهایی آن را بخوانم متنش را کامل، و با این عقلی که من مجبور نیستم آن را به ابزاری و غیرابزاری تقسیم کنم، جور است. حالا اینها همان چیزی است که میشود محل مباحثات و مطالعات ما باشد. و من فکر میکنم مفاهیم را باید در کانتکست خودش به کار برد. این عقل که ما میگوییم عقلی است که در سیستم خودمان داریم صحبت میکنیم، البته نه این که قابل گفتگو نباشد، ما جوری میفهمیم که بتوانیم با طرف مقابلمان گفتگو بکنیم، اما آن را مفروض نمیگیریم. چون اگر آن را مفروض بگیریم میافتم در آن دام که آن عقل اساساً در تعارض با دین تعریف شده ذاتش. در حالی که ما طبق همین احادیث متعددِ ما دین آمده که عقل را رشد بدهد و «دفائن العقول» اصلاً، یعنی شما در خطبه اول نهج البلاغه ببینید در دو تا فلسفه برای نبوت گفته شده یکیاش شخم زدن و رشد دادن عقلها گفته شده است. یعنی انبیا آمدند که عقول را رشد بدهند. این دیدگاه را شما با آن دیدگاهی که اساساً دین را در رقابت با عقل توضیح میدهد و حتی همین بحثهای جاری در کشور ما به عنوان علم و دین هم دچار همین انحراف است، چون که علم و دین مال کسانی بود که دین را معارض با علم میدیدند یا عقل میدیدند، بعد مثلاً حلش کنند. مسئله ما این نبود؛ یعنی ما اگر دینی نیستیم علمی هم نیستیم، اگر علمی نیستیم دینی هم نیستیم. این منطق دین بوده، دوگانه نبوده. همینها را شما ببینید کجا این دوگانه را میشود تصویر کرد؟ و وقتی میبینیم آنها خواستند مسائل خودشان را حل کنند، یکی گفته عقلانیت ارزشی، عقلانیت حجاری، نمیدانم عقلانیت ابزاری، بله «و یثیروا لهم دفائن العقول» یعنی مهمترین فلسفه نبوت هم نبوت است.
خدمت شما عرض کنم که عقل را باید در ادبیات خودمان ببینیم. اما در هر صورت من اینها را این بحث را بابش را باز بدانید، یعنی دوباره من عرض میکنم که خروجیهای فلسفی ما خیلی میتواند تبیینهای خوبی داشته باشد برای بنیادهای نظامهای اجتماعی ما. تجسم عملیاش هم امام خمینی است. یعنی آن کسی که همه اینها را در یک نفس واحدی به نحو انتظاری شیمیایی در خودش قرار داده بود و جلوههای گوناگونی از آن را دیدیم برای نشان دادن چنین ایده و ادعایی. بنابراین باب بحث باز است. سازگاری اجمالی برای من کفایت میکند، یعنی نظام سازکارتری است، بنابراین علیت هم نمیگویم لازم هم نداریم، خیلی قطعی و محکم نمیگوییم. حرفم این است این توضیح دارد دو تا سیستم را به نحو برهمافزایی در خدمت هم قرار میدهد. حالا شما دیگر باز فکر کنید، حالا من پیشنهادم این است که متن این کتاب و نوشتههای ما چون فکر کردیم، اگر ملاحظه بفرمایید به من کمک زیادی میتوانید بکنید. خداحافظی میکنم از جمع عزیز و ارزشمند و فاخر شما. التماس دعا دارم.
جهت دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.