جلسه سوم درس خارج فقه استاد عطاالله رفیعی آتانی در موضوع فقه مشارکت و مبانی آن در تاریخ ۵ آبان ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم
درس مبانی فقه مشارکت جلسه سوم، چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰
در جلسات گذشته ما بحث کردیم از مشارکت که قرار است مباحث فقهیاش را پیگیری بکنیم مبانی فلسفی آن را مرور بکنیم منظور از مبانی فلسفی هم این است که استدلالهای عقلیای که میتوان داشت که از ضرورت چنین رویکردی در اقتصاد و اجتماع و سیاست دفاع میکند. عرض کردم مهمترین و اساسیترین استدلال ما این است که با آن نحو تلقی که ما از انسان ارائه میکنیم یا میفهمیم در چهارچوب مبانی فلسفی اسلامی، بر اساس آن نحوهی فهم و ارائهی فلسفهی اسلامی از انسان این نوع زندگی اقتصادی و اجتماعی زندگی بهتریست و زندگی سازگارتریست با آن انسان که ما رساندیم به این جا که آن نحو تلقی که ما پیدا کردیم خیلی سازگار است با این رویکرد مشارکتی. گویی تبیینهای فلسفهی اسلامی از انسان میتواند استدلالهای فلسفی و بنیادی قلمداد بشوند برای ضرورت این زندگی مشارکتی در اقتصاد که من به آن بحث بر نمیگردم.
امروز در این جلسه میخواهم از ناحیهی دیگری که به نحو ضمنی در جلسهی پیش سخن به میان آمد به این ضرورت بپردازم و آن اهمیت زندگی اجتماعی است. به هر حال مکانیزم بازار که رقیب رویکرد مشارکتی است مبتنی بر یک فردگراییست یعنی در مکانیزم بازار که در دانش اقتصاد متعارف عمدتا با آن طرف حساب هستیم مفروضش یک فردی است که در حال زندگی اقتصادی است که یا خریدار است یا فروشنده است یا مالیات دهنده است یا صادر کننده یا وارد کننده است. به هر حال هر تصمیم گیرندهی اقتصادی که هست در چهارچوب مکانیزم بازار تصمیم گیرنده یک فرد است. من این بحث را مفصل داشته ام که این فردگرایی محصول دوران جدید غرب است که اثرش را الان در زندگیهای خودمان داریم میبینیم که وقتی این رویکرد منفعت طلبی فردی سالیانی است که بر کشور ما سایه افکنده است چقدر زندگی ما متفاوت شده است و به سمت یک زندگی غیر اجتماعیتر داریم متمایل میشویم. این چیزی است که احتمالا در اطرافیان خودتان یا در اتمسفری که ارتباط دارید میبینید.
عرض من این است که اقتصاد مشارکتی بعدا به نحو کامل ترش یک اقتصاد اجتماعی در مقابل این اقتصاد بازار که یک اقتصاد فردگراست مفروضش با مطلوبش یک زندگی در هم تنیدهی اجتماعی است. بنا بر این آن بحثی که میخواهم امروز عرض بکنم اهمیت حیات اجتماعی است.
در مورد اهمیت حیات اجتماعی یا نحوهی واقعیت هستی اجتماعی که بیان فلسفی تری است، باید با ارتباط جامعه شناسی ارتباط برقرار کنیم. تقریبا و نه تحقیقا در جامعه شناسی ما با چهار مکتب فلسفهی اجتماعی یا تئوری پایهی اجتماعی رو به رو هستیم. قویترین مکتب فلسفی که از حیات اجتماعی دفاع میکند نظریهی دورکیم است. در نظریهی دورکیم جامعه قویترین نوع بودن را دارد به نحوی که گویی فرد وجود خارجی ندارد و فرد وجودش مضمحل در جامعه است و وجود فرد مثل وجود قطره در دریاست یعنی قطره دیگر موجودیتی در دریا ندارد و هر چه هست دریاست. در تئوری دورکیم این بافت اجتماعی اینقدر محکم است که وقتی شما با ادبیات او حشر و نشر پیدا میکنی احساس میکنی جامعه مثل یک کوه ستبری است که نفوذ ناپذیر است و واقعا این هم از یک مبنایی در غرب سر برآورد و آن مبنای نچرالیستیک است که جامعه را مثل طبیعت میبیند و واقعا مثل صخره و کوه میبیند و همهی علائم و ظهور و بروزهای زندگی انسانی را در بستر این حیات اجتماعی مثل اشیاء روی صخره و کوه و سنگ میبیند. شیء وارگی یکی از اصطلاحت دورکیم است و نحوهی اثر زندگی اجتماعی را هم انسانها به شکل فشار اجتماعی احساس میکنند و حتی نظریهی معروف او برای خودکشی که این خودش را در نظریهی خودکشیاش نشان داده است حتی پدیدهای مثل خودکشی را در آن کتاب معروفش یک پدیدهی اجتماعی میداند و تمام این متدولوژی علوم طبیعی برای مطالعات تجربی را آن جا سرایت میدهد. او پدیدههای حیات اجتماعی مثل طلاق یا اعتیاد یا بیکاری یا هر چیز دیگری را مثل پدیدههای طبیعی گویی با یک منشا توضیح میدهد یعنی این را به عنوان یک کل میفهمد. چجوری یک متفکر یا صاحب نظر فیزیک یا زیست شناسی یا شیمی میتواند پدیدههای طبیعی را مرتبط با هم توضیح بدهد مثلا میگوید چون امروز جو این تغییرات را کرده است فردا بارندگی میشود یا این جا که این اتفاق افتاده است آن جا یک اتفاق دیگری میافتد در حوزههای انسانی هم همینجور میگویند. میگویند جامعه به عنوان یک کل اگر در یک بعدی از آن بیکاری به وجود بیاید در آن جهت دیگرش اعتیاد طلاق شکل میگیرد. با همین ابزار مطالعات تجربی هم مطالعه میکنند. دقیقا با همین روشهای تجربی که در علوم طبیعی مرسوم است پدیدههای اجتماعی هم مطالعه میشود و اگوست کنت که ما به نام بنیانگذار جامعه شناسی میشناسیم و از قوم و قبیلهی دورکیم است جامعه شناسی را با تعبیر فیزیک اجتماعی مطرح کرد یعنی میگفت من یک فیزیک اجتماعی میخواهم درست کنم که منظور جامعه شناسی بود که به نحوی که فیزیک طبیعت را توضیح میدهد این جامعه شناسی هم طبیعت حیات اجتماعی را توضیح بدهد.
هستی اجتماعی در جدیدترین سطحش نظریهی دورکیم است. نظریهای که جامعه گراست اما برای هویت اجتماعی تا این حد موجودیت قائل نیست نظریهی مارکس است که برای ما آشناتر است. شما و ما یک حدی با ادبیات او آشنا هستیم به خصوص در آثار شهید مطهری فراوان آمده است. در دیدگاه مارکس که همهی تعبیراتش اجتماعی است که او دین و علم و اخلاق و دولت را و همه چیز را، این جملهی معروفش که دین افیون توده هاست در واقع برخاستهی از این مبناست که علم، همه چیز از جمله دین را میسازد و دینی را میسازد که حافظ طبقهی حاکم باشد و دولت هم در نگاه او همین است و اخلاق هم همین است و علم هم همین است. در دیدگاه او علم هم حافظ منافع طبقهی مسلط در حیات اجتماعی است و مصنوع و محصول جامعه است و به همین دلیل او از علم به ایدئولوژی تعبیر میکند. ایدئولوژی در نگاه مارکس دانش کاذب است یعنی دروغین است و دانشی است که ساخته میشود از طبقهی مسلط برای اینکه هویت خودش را حفظ کند ولی نگاه مارکس این است که جامعه به آن یکدستی که ما از دورکیم روایت کردیم نیست بلکه جامعه طبقات است که این جنگ طبقات دائما جریان دارد و فرد وجود ندارد و هر چه هست طبقه است. افکار و علائق آدمها را بر اساس تعلق اجتماعی یا پایگاه طبقاتی انسانها توضیح میدهد اما موجودیتش ضعیفتر از موجودیتی است که در نگاه دورکیم است و آن این است که داریم میبینیم که طبقات و بخشهای جامعه دائما در طول تاریخ در حال تحول است. تحول هم محصول جنگ طبقاتی است. گویی در نگاه دورکیم جامعه به مثابهی طبیعت است ولی در نگاه مارکس جامعه به مثابهی تاریخ است یعنی انگاری جنگ طبقاتی زمان را به وجود میآورد و موضوع آن تاریخ است. به هر صورت فرد موضوع آن نیست.
رویکردی که ضعیفتر میشود یعنی موجودیت اجتماعی را ضعیفتر میبیند رویکرد وبر است در تئوریهای پایهی اجتماعی. در رویکرد وبر دیگر جامعه به این سختی وجود ندارد بلکه فرد است که وجود دارد اما جامعه یعنی نظام ارزشها و فرهنگ و عمدتا فرهنگ که خودش را به ذهن فرد تحمیل میکند یعنی فرد هر چه هست فرهنگ است ولی فرد است که تصمیم میگیرد و فرد است که علم پیدا میکند و فرد است که دولت به وجود میآورد و فرد است که زندگی اقتصادی میکند اما محصول آن فرهنگی است که هویت جمعی دارد. بنا بر این در نگاه وبر گویی جامعه یعنی فرهنگ. نازلترین سطح حیات اجتماعی که به یک معنا دیگر زندگی در کنار هم قرار گرفتهی افراد است؛ افراد مستقل از هم که در کنار یکدیگر زندگی میکنند. این یک فردگرایی حداکثری است که در دوران جدید غرب به این سمت تمایل دارد. آن چیزی که تقریبا هویت جدید غرب را ساخته است این نگاه فردگرایی حداکثری است که در این نگاه این طرف طیفش یعنی حدیترین حالت فردگرایی فرد روانشناختی است که فردی است که فرد فرد تنهاست که حتی میتوان او را با ویژگیهای زیستیاش توضیح داد یعنی همان آدمی که روانشناسی توضیح میدهد. آدمی که روانشناسی توضیح میدهد یک فرد تنهاست و آنقدر تنهاست و اتفاقاتش مربوط به دنیای درونی اوست که شما وقتی دانش روانشناسی را میبینید حس میکنید که ادامهی زیست شناسی است و انگاری که از زیست آدمها کمک میگیرند و ویژگیهای فردی را توضیح میدهند. این رویکردهایی که در ادبیات رایج جامعه شناختی وجود دارد، مکاتب اصلی جامعه شناختی را که من میتوانم تقاضا بکنم که اگر مایل بودید یکی از کتابهای درسی جامعه شناسی یعنی آنهایی که مکاتب جامعه شناسی را توضیح میدهند را ملاحظه بکنید. اینها نگاههای کلاسیک جامعه شناسی هستند و نگاههای جدید هم شکل گرفته است اما تئوری پایه همینی است که الان دارم خدمت شما عرض میکنم. من بدون اینکه بخواهم از این دفاعی بکنم یا نقدی بکنم خواستم فقط اتمسفرش را خدمت شما عرض بکنم و بیایم در فضای تفکر اسلامی و متفکران اسلامی موضوع را تعیین تکلیف کنم.
در متفکران اسلامی اگر شما به لحاظ تاریخی نگاه کنید خود فارابی یک فیلسوف اجتماعی است. یکی از مزایای بزرگ فارابی این است که متفکری بود که جامعه و سیاست و حکومت موضوع او بود. به یک معنا به درستی گفته میشود که فارابی پدر فلسفهی اسلامی است. این هم تعبیر درستی است و ای کاش فلسفهی فارابی با همان موضوع اجتماعی ادامه پیدا میکرد اما ادبیاتی که ما الان از او داریم از این جهت خیلی فاخر است ولی من باز از آن نمیخواهم استفاده کنم و آن سبک و سیاق با یک تحولاتی آمده مثلا در خواجه نصیر هم اینها هست اما آنی که در دوران معاصر از آن بهره مند شدهایم و میشویم و خودمان را وامدار آن میدانیم نظریهی مرحوم علامهی طباطبایی است در مورد هویت اجتماعی. مرحوم علامه جای جای آثارشان این بحث را مطرح کرده است و قویترین جایی که مطرح کرده است ذیل آیهی دویست سورهی مبارکهی آل عمران است که شهید مطهری در این کتاب جامعه و تاریخ همان آراء مرحوم علامه را بسط و گسترش داده است و یک استفادههای بیشتری کرده است. اگر شما ببینید در این کتاب که من توصیه میکنم همین امشب آن را ببینید میفرماید جامعه حداقل سه نوع موجودیت میتواند داشته باشد. موجودیت اول به تعبیر ایشان این است که ترکیب زندگی اجتماعی یک ترکیب اعتباری باشد. این بیان ایشان برای ترکیب اعتباری تقریبا شبیه همان عرض ماست که گفتیم جامعه مجموعهای از افراد غیر مرتبط با هم است که در کنار هم زندگی میکنند مثل جنگل چون جنگل را یک توده میبینید ولی وقتی نزدیک میشوید میبینید درختان مستقل از هم وجود دارند و عامل وحدتی جز اینکه در کنار هم باشند ندارند. ایشان این را ترکیب اعتباری میفرماید.
وجه دومی که میگویند در مورد جامعه میشود بیان کرد این است که جامعه ترکیب صناعی و مصنوعی باشد. ترکیبات صناعی مثل یک ماشین است که قطعات در کنار هم قرار گرفتهاند و مستقل از هم و مکمل با هم دارند. اثر جمعی شان این است که مکمل هم هستند اما اثر استقلالی هم دارند و ترکیب حقیقی و طبیعی اتفاق نیفتاده است.
ایشان نوع سوم را ترکیب حقیقی میفرماید که ترکیب جامعه ترکیب طبیعی باشد. فرمایش ایشان این است که ترکیب طبیعی مثل همهی ترکیبات طبیعی دیگر است اما به بیان ایشان این ترکیب طبیعی در عرصهی حیات و زندگی اجتماعی میشود ترکیب جانها و روحها و فرهنگ و انسانی که شما میتوانید عبارات ایشان را ببینید و من هم میتوان الان از روی کتاب ایشان این نوع نگاه ایشان را برایتان بخوانم. بیانشان این است:
جامعه مرکب حقیقی است بالاتر از مرکبات طبیعی. در مرکبات طبیعی این چیزی که ایشان میپسندد اجزاء قبل از ترکیب از خود هویتی و آثاری دارند، در اثر تأثیر و تأثر در یکدیگر و از یکدیگر زمینه یک پدیده جدید پیدا میشود. اما افراد انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعی هیچ هویت انسانی ندارند. ایشان این را خیلی نمیپذیرد.
نهایتا خودتان میتوانید متن را ببینید که ایشان میگوید آن چیزی که من میپذیریم نظریهی سوم است که هم فرد را اصیل میداند و هم جامعه را و ترکیب جامعه مجموعهی افرادی است که جانها و روحهای به هم مربتط و در هم مندمج را دارند که اصالت فرد و جامعه با هم را میپذیرند که هم فرد وجود دارد و هم نوعی ترکیب حیات جمعی دارد.
استدلالهایی که ایشان در این جا میکنند فقط استدلالهایی است که با استفاده از آیات قرآن کریم میکنند. مرحوم علامه در آثارشان همین بحث را که مطرح میکنند در علت اینکه به اینجور نگاهی قائل هستند بیان فلسفی تری دارند. تقریبا همان بیانی که ما برای اصالت وجود داریم یعنی استدلال ما در فلسفه برای اصیل بودن وجود در مقابل ماهیت این است که اثر برای وجود است. بنا بر این هر چیزی که اثر داشته باشد آن اصالت دارد که بعد وقتی میخواهند بیان کنند بیان مرحوم علامه این است که این اثر را در فشار اجتماعی حس میکنید یعنی افراد جامعه تحت فشار جامعه دارند زندگی میکنند. الان هیچ کدام از افرادی که در این جلسه هستیم جرات ندارم که بر خلاف ارزشهای اجتماعی از در بیرون برویم. واقعیت این است که ما که هشتاد- نود درصد در ایران مسلمان هستیم این عمدتا اعمال انتخاب عاقلانهی ما نبوده است و واقعیت این است که محصول تاریخ و زندگی اجتماعی ما بوده است که جامعه با ابزار گوناگونی که دارد مثل آموزش و پرورش خودش را بر فرد تحمیل میکند. مرحوم علامه در واقع این تحمیل و فشار را ملاک وجود جامعه میداند ولی شهید مطهری بیشتر از آیاتی که مرحوم علامه هم برای موجودیت جامعه استفاده کرده است کمک میگیرد که آیات مبارکه را میتوانید در همین کتاب شهید مطهری ببینید مثل همین آیه سی و چهار سورهی مبارکهی اعراف وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ که میفرماید انگاری آیه برای قوم و امت موجودیت قائل است یعنی به نحوی که امت مرگ دارد یعنی هویت جمعی مثل هویت فردی مرگ دارد یا كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا هر امتی به کتابش خوانده میشود یا آیه صد و هشت سورهی مبارکهی آل عمران زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ برای هر امتی عملشان را زینت دادیم یا آیهی پنج سورهی غافر هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ. ایشان از آیات متعددی استفاده میکند و برخی از استشهادات دیگر که نشان بدهد جامعه موجودیتی متفاوت از مجموعهی افراد دارد البته متفکران دیگر ما که بعدا به این پرداختند نظرات دیگری هم داشته اند. فرد شاخصی که با این دیدگاه مخالف است مرحوم علامه مصباح یزدی در کتاب جامعه و تاریخ است که با این دیدگاه کاملا مخالف است و همهی این آیات را هم بر خلاف این استنباطی که مرحوم علامه و شهید مطهری دارند معنا میکند و تقربیا همهی این آیات را فردگرایانه معنی میکند که جالب است من این جا عرض بکنم که ایشان چجور همین آیات را فردگرایانه معنی میکند. فرمایش ایشان این است که خود همین آیات جمع را نمیبیند بلکه دارد درون جمع را میبیند. این یک نگاه نکته سنجانهی مرحوم آقای مصباح است و از نوع ضمایری که در ادامهی آیه بکار گرفته میشود که بر میگردد به آن واژهای که هویت جمعی را دارد نشان میدهد این استنباط را میکنند. همین آیهی سی و چهار سورهی اعراف است که میفرماید وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً ایشان میفرماید ببینید آیه میفرماید أَجَلُهُمْ اگر این جا امت ملاک بود و برای آیه آن هویت جمعی مهم بود باید میگفت «أجلها» نه أَجَلُهُمْ. انگاری که امت یک بستهای از افراد است و ضمیر دارد به آن افراد درون بسته بر میگردد. یا مثلا همین آیهی مبارکهی زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ باز ضمیر در این جا «هم» است و میتوانست بگوید «عملها» در حالی که ما میدانیم که هر دوی اینها به حسب ادبیات عرب درست هستند اما اینکه آیه با دقت این را انتخاب کرده است که بگوید عَمَلَهُمْ کاملا دارد به درون آن امت نگاه میکند و یا همان آیهی پنج سورهی غافر که میفرماید هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ که باز به درون آن هویت جمعی برمی گردد.
اینها مباحثاتی بوده است که جریان دارد و شما میتوانید آراء هر سه بزرگوار را ببینید. حضرت آقای جوادی هم یک جامعه در قرآن دارد ولی من آن جا یک تصویر واضحی پیدا نکردم از دیدگاه حضرت آقای جوادی و بعدا هم که پیگیری کردم به من گفتند این کتاب خیلی مکتوب خود ایشان نیست و خیلی حرف روشنی نیست.
در هر صورت آراء مرحوم علامه و آقای مطهری و آقای مصباح کاملا روشن است. استدلالها دیگر بیش از اینها نیست و مخالفت و موافقت هم همین شکلی است.
این نگاهی که علامه دارد و شهید مطهری هم یک تحلیل و تقریری از همان نگاه علامه را این جا آوردهاند مخصوص و منحصر در این بحث نیست و مهمتر از این، بحث اعتباریات است. نگاه مرحوم در قلمروی اعتباریات ارزش حیات اجتماعی را بیشتر به ما نشان میدهد و این نظریهی اعتباریات در خیلی جاها آمده است از جمله خود رسالهی اعتباریات است که دوستان میتوانند ببینند و همچنین خود مقالهی اعتباریات است در اصول فلسفه ولی مناسبترین جا برای این بحث ما در رسالهی الانسان است که الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا است خیلی عجیب است که ایشان در انسان فی الدنیا فقط اعتباریات را توضیح میدهد یعنی متن آن رساله بیست- سی صفحهای الانسان فی الدنیا این است که انسان وقتی متولد شده است غرق در حیات اجتماعی و نظام زندگی اعتباری که محصول اجتماع است به وجود آمده است به نحوی که مرحوم علامه تقریبا دنیا را برابر با نظام اجتماعی و نظام اعتباریات میداند.
واقعا خود علامه این صراحت را ندارد و استنباط خودم این است که ایشان زندگی دنیایی انسانها را برابر با حیات اجتماعی میبیند ولی بعد این صراحت را در این شرحی که حضرت آقای جوادی بر رسالهی الولایۀ نوشته است و همان جا هم علامه بحث اعتباریات را مطرح کرده است ایشان هم همین استنباط را داشتهاند که مرحوم علامه تقریبا زندگی دنیایی را برابر با نظام اعتباریات و حیات اجتماعی قلمداد میکند چون اعتباریات عمدتا مصنوع و محصول حیات اجتماعی است هر چند علامه اعتباریات را به قبل از اجتماع و بعد از اجتماع تقسیم میکند اما عمدهی اعتباریات مصنوع و محصول جامعه است. بنا بر این تا این حد برای جامعه موجودیت قائل هستند و بر اساس این دارند به احکام اسلامی و معارف اسلامی نگاه میکنند که شما میتوانید اینهایی که من دارم ارجاع میدهم را ببینید که اتمسفر و جو و فضای این بحثی که این بزرگواران مطرح کردهاند در ذهنتان خوب شکل بگیرد. من یک جایی دیده بودم و فکر کنم در این مکتوبات خودم هم ارجاع داده باشم که مرحوم علامه ظاهرا هم باید ذیل همان آیهی دویست سورهی آل عمران باشد که آن تکه هم به عنوان کتاب مستقل چاپ شده است به عنوان روابط اجتماعی در اسلام و آن جا یک عبارتی داشتند که آن عبارت برای من خیلی تعیین کننده بود و بارها هم این را در جلساتی که داشته ام گفته ام و آن این است که تمام احکام اسلام اجتماعی است چون اجتماع یعنی همه چیز البته در نگاه بنده با استنباطی که از فرمایشات ایشان دارم میکنم. میخواهم آن مقداری که استنباط خودم هست را با آن صراحت قول ایشان برای شما تفکیک کرده باشم.
این کلیت نگاه متفکران معاصر اسلامی به بحث حیات جمعی است در واقع آن بزرگوارانی که نگاه فلسفی و بنیادی تری به این معارف داشته اند. این نگاه خیلی با بروز و ظهورهای دینی هم سازگار است مثل اهمیت جماعات و جمعه و هویتهای جمعی. روایت مشهوری در اهمیت نماز جماعت هست که در رسالههای عملی هم میآید که اگر از پنج تا رد شد نمیشود گفت چقدر فضیلت دارد و همه این تکنیکهای زندگی دینی که ما را به سمت زندگی اجتماعی سوق میدهد. آنچه که الان ذیل این مبنایی که علی الاجمال دارم برایتان توضیح میدهم. و به خصوص یکی از آیات مبارکهی قرآن کریم که برای خودم جالب است که قصهی حضرت موسی علیه السلام را نقل میکند که حضرت به میقات رفت و مردم را به برادرش هارون سپرد و وقتی برگشت دید که مردم گوساله پرست شدهاند. برادرش را مواخذه کرد که چرا پذیرفتی که مردم گوساله پرست بشوند؟
هارون یک جوابی میدهد که خیلی تکان دهنده است. جواب حضرت هارون علیه السلام این است که من اگر مانع میشدم که مردم گوساله پرست بشوند و اصرار میکردم که نباید گوساله پرست بشوید متفرق میشدند یعنی هویت جمعی شان فرو میپاشید. بنا بر این گویی میخواهد این را بگوید که من وحدت را بر توحید ترجیح دادم. علتش هم این است که هویت جمعی به معنای بودن مردم است یعنی بخشی از هستی انسانی است و اگر هویت جمعی مردم از بین برود گویی انسان میمیرد مثل اینکه فرد بمیرد. بنا بر این اینجور معارف را شما میتوانید در یک دستگاهی سازگار کنید و در کنار هم قرار بدهید تا منزلت حیات اجتماعی را یک جا با هم دیده باشید. به نظر میآید این نگاه با روح کلی دین سازگار است و با روح کلی معارف دینی سازگار است و این همانی میشود که ارزش حکومت و سیاست و حتی ارزش امامت برای ادارهی حیات جمعی را در اسلام روشن میکند.
اما خود من یک صورت بندی دیگری میکنم یا استدلال را یک جور دیگری عرض میکنم که تقویت بکند همین نگاه اصالت توامان فرد و جامعه را یعنی در واقع آنچه که من از مرحوم شهید مطهری نقل کردم که ایشان اصالت توامان فرد و جامعه را میپذیرد و نه با نگاه دورکیمی هر چند آن استدلالی که من از مرحوم علامه نقل کردم که حیات اجتماعی را با فشار اجتماعی نشان میدهد که ظاهرا این بیان جزء بیانات دورکیم است البته ایشان معلوم است که اینها را ندیده است و بیان برای خودش است اما این نشان میدهد که دارد آن قدرت حیات اجتماعی را با یک بیانی بیان میکند که خیلی سوق پیدا میکند به آن مبنا یا آن ادبیات اما به هر حال آن چیزی که به نظر میآید استنباط مرحوم شهید مطهری میشود و جورتر است با مجموعهی معارف دینی همین اصالت توامان فرد و جامعه است یعنی نوعی بودن برای حیات فردی و جمعی. اگر از استدلال به آیات قرآن کریم بخواهیم صرف نظر بکنیم یا لااقل بخواهیم یک استدلال عقلی و منطقی برایش پیدا کنیم یا اینکه اشکالات مرحوم آقای مصباح را عمدتا وارد بدانیم و بخواهیم راه چارهی دیگری پیدا کنیم و یا حداقل با همان توضیح بگوییم یک استدلال عقلی و فلسفی تری پیدا کنیم انگار مسئلهی ما این است که میخواهیم یک وحدت در عین کثرتی را توضیح بدهیم یعنی یک وحدت جمعی در عین کثرت فردی یعنی گویی ما پذیرفته ایم که این جامعهی انسانی را افراد جدای از هم میبینیم و هم نوعی حیات جمعی داریم که یک هویت واحدی را داریم میبینیم. اگر بخواهیم اینجوری ببینیم که بخواهیم برای وحدت و کثرت استدلال بکنیم به نظر میآید که باز در همین چهارچوب فلسفهی اسلامی بهترین راه تشکیک است یعنی ما با مبنای تشکیک میتوانیم وحدت وجود خدای تعالی را با کثرتی که در عالم میبینیم هم زمان توضیح بدهیم یعنی کثرات را هم بفهمیم در عین حال در بالاترین سطح وجود، خدا را واحد ببینیم. گویی مسئلهی ما اینجور میشود یعنی با یک نوعی از بودن که هم کثیر است و هم واحد رو به رو هستیم که اگر بخواهیم توضیح بدهیم به نظر میآید که رویکرد تشکیکی میتواند توضیح بدهد.
من میخواهم تقاضا کنم چون در این تکهی از بحث به یک تامل و دقتی نیاز دارم شما یک مقداری با دقت افزون تری این عرض مرا استماع بفرمایید که اگر ملاحظهای هم داشتید این ملاحظهی شما را هم بشنوم.
من اینجور میفهمم که جامعه یعنی آن وجه یا بعدی از حیات یا آن نوعی از بودن که با مشترکات انسانی شکل میگیرد یعنی وقتی مشترکات انسانی دیده میشوند حیات جمعی دیده میشود. مثلا وقتی شما تعبیر میکنید به جامعهی ایرانی یا عربی یا غربی یا اسلامی یا غیر اسلامی و فرض میکنید که ما به ازاء خارجی هم در ذهنتان وجود دارد در واقع دارید به این مشترکات و اشتراکات توجه میکنید. اگر این تعریف درستی باشد یا تا یک حدی مشیر به آن واقع باشد یا تا حدی کمک کند که تصور شما از حیات شما شکل بگیرد و لو تعریف خیلی جامع و مانعی نباشد کفایت میکند یعنی من بتوانم به شما کمک کنم که تصویری پیدا کنید از هویت جمعی. با این تعریف، اشتراک ذو مراتب است و اشتراک صورت واحدی ندارد. گستردهترین نوع اشتراکات انسانی اشتراک در فطریات است یعنی شما الان کل انسانهای روی زمین در فطریات مشترکند. به این معنا ما با یک هویت جمعی جهانی رو به رو هستیم که یک اشتراک میفهمیم به نحوی که انسانها را از حیوانات تمییز میدهیم و به نحوی که انسانها را از گیاهان تمییز میدهیم یعنی یک چیز یک پارچهای را داریم میبینیم و یک نوع از وحدت را با این اشتراک در فطریات و ذاتیات انسانی در جوامع انسانی میبینیم. اگر اینجوری نگاه کنیم هر فردی که دارای فطرت انسانی است عضو این جامعهی جهانی و بزرگ است که در گستردهترین حالت کل انسانهای روی زمین را شامل میشود که یک هویت جمعی است که اشتراکشان در فطریات است. اما همین فردی که دارای فطرت مشترک است و هم فرد است و هم دارد با آن وضع مشترک زندگی میکند میافتد در زندگی اجتماعی و تلاش میکند که از زندگی اجتماعی برای رشد خودش استفاده کند. اینکه میگویم برای رشد باز من از ادبیات مرحوم علامه استفاده کنم که ایشان بیانشان این است که اولین استدلال یا ضرورت برای حیات اجتماعی اعتبار استخدام است یعنی افراد تلاش میکنند که دیگران را برای رسیدن به مقاصد خودشان به کار بگیرند و به همین دلیل به سمت حیات اجتماعی میروند. در واقع زندگی اجتماعی یک انتخاب انسانی است برای اینکه بتواند به آن اهداف فردی خودش نائل بشود. اینکه میگویم انتخاب میخواهم با دوتا رویکرد دیگر هم متفاوتش کنم. این جا میشود از سه تا رویکرد صحبت کرد. یکی اینکه بگوییم زندگی اجتماعی یک انتخاب است و یکی اینکه بگوییم زندگی اجتماعی یک اضطرار است یعنی انسانها مجبورند به حیات اجتماعی و اگر حیات اجتماعی را برنگزینند از بین میروند یا بگوییم زندگی اجتماعی بالطبع است یعنی انسان ذاتا اجتماعی است که خیلی نزدیک میشود به این بیانی که من داشتم از مرحوم شهید مطهری نقل میکردم که حیات اجتماعی یک امر ذاتی و طبیعی انسانی است. حالا من باز این جا بدون اینکه بخواهم انتخابی بکنم فقط خواستم بگویم که با توجه به این سه ملاک که میتوانند مبنایی برای برگزیدن حیات اجتماعی باشند انسانی که دارم صورت بندی خودم را عرض میکنم که بعد بتوانم به هر پرسشی جواب داده باشم.
عرض میکردم که مرحوم علامه میگوید آدمها با سنت استخدام، دارند دیگران را به کار میگیرند که یک حیات جمعی را رقم بزنند. بنا بر این آن فردی که وارد دریای انسانها میشود تلاش میکند که دیگران را به کار بگیرد که زندگی خودش را سر و سامان بدهد یعنی منافعی را کسب بکند برای زندگی خودش. انسانها در این تلاش به هر کدام از آن سه استدلال که این جا اهمیتی ندارد وارد حیات اجتماعی میشوند. وقتی وارد زندگی اجتماعی میشوند در حالی که فرد هستند تلاش کردهاند که زندگی اجتماعی را برگزینند و در گام اول که با این بیان من میشود گام دوم، ضمن اینکه وارد حیات اجتماعی میشود تفاوتهای بخشهای انسانها با هم شروع میشود. اولین سطح تفاوت، تفاوت در جهان بینی هاست. منظور از جهان بینی تفسیر از جهان و نظام باورهایشان است. همین که آدمهایی که فطریات مشترک دارند شروع میکنند در تفسیر جهان اختلاف میکنند و اشتراک پیدا میکنند یعنی آدمها دو دسته یا ده دسته میشوند که مثلا ده تا جهان بینی شکل میگیرد. همین که ده تا جهان بینی شکل گرفت ما میتوانیم برای انسانهایی که دارای جهان بینیهای مشترک هستند یک هویت جمعی فهم کنیم، شبیه تفاوتی که بین ادیان است مثلا سه- چهارتا دین بزرگی که در جهان هست یا شبیه تفاوتی که بین الاهیون جهان و منکران خدا در جهان است. این یک اختلاف اساسی است که میتوانند دو نوع هویت جمعی یا اگر ادیان را ملاک قرار بدهیم چند نوع هویت جمعی را شکل بدهند که دیگر با هم دو دسته یا سه دستهی بزرگ جهانی میشوند که البته شدت ارتباط و اتصال و تعلق و اندماج روحی شان مثل شدت حیات اجتماعی بالاتر میرود و حیات اجتماعی قویتر میشود. این گام بعدی و اساسیتر را میتوانیم به نظام اعتباریاتشان منتقل کنیم یعنی بگوییم ممکن است آدمهایی که باورهای مشترکی داشته باشند کم کم نظام اعتباریاتشان هم متمایز بشود مثلا الاهیون جهان شریعتها و نظام بایدها و نبایدهای مختلفی پیدا کنند. نظام بایدها و نبایدهایی که سر تا پای وجود انسانی را در بر میگیرد؛ چجور بنشیند و چجور پا شود و چجور بخوابد و چجور درس بخواند و چجور خانواده تشکیل بدهد و چجور سر کار برود و چجور حکومت تشکیل بدهد.
آنهایی که نظام اعتباریات مشترک پیدا میکنند باز شدت اتصالشان قویتر میشود. این ماجرا که میتواند ادامه پیدا کند تا جایی که انسانها خصوصیات روانشناختی مشترک هم پیدا کنند مثلا امیال و احساسات و ارادههای مشترک پیدا کنند و در قویترین حالت نیات و مقاصد مشترک پیدا کنند. اگر این اتفاق در انسانها بیفتد شدت اتصالشان بیشتر میشود اما تعدادشان محدودتر میشود و کم کم ممکن است به میلیون گروه تبدیل بشوند در آن جایی که احساسات مشترک پیدا میکنند مثلا شما احساسات انسانهایی که در یک مراسم عزاداری یا جمعه و جماعت یا یک راهپیمایی بیست و دو بهمن هستند را ببینید که چقدر احساسات مشترک و هویت جمعی قویای دارند و چه حد از دیگری متمایز هستند!
من خودم که در این راهپیمایی بیست و دو بهمن تهران که شرکت میکنم همین که از خیابان انقلاب و آزادی جدا میشوید و میآیید در کوچهها آدمهایی را میبینید که چقدر با هم فرق میکنید و میگویید انگار من با این جمعیت کثیر در راهپیمایی مثل یک خانواده بودم و بعد اگر بروید در یک جامعهی دیگر میبینید که چقدر با همینهایی که اختلافات بسیاری بین خودتان حس میکردید اشتراکات دارید.
تقریبا این ماجرا وقتی که تیز و تند میشود و انشقاقها بیشتر میشود ما به فرد منحصر به فرد میرسیم. نکتهی اصلی این جاست. این اختلافات و تکثیر و تکثر و انشقاقات اینقدر زیاد و زیاد و زیاد میشود تا یک جایی که هر فرد ما به یک فرد منحصر به فرد تبدیل میشود یعنی الان ما و شما که در این جلسه هستیم احتمالا از منظر نه تنها جهان بینی و نظام اعتباریات و خیلی از خصوصیات روانشناختی مان با هم مشترک هستیم اما در نقطهی اوج ماجرا هر کداممان خصوصیتی داریم که دیگری ندارد یعنی یک فرد منحصر به فرد میشویم. این بیانی است که من برای اصالت توامان فرد و جامعه پیدا کردم یعنی در حالی که الان ما با هم گفت و گو میکنیم هر کدام از ما فرد منحصر به فرد هستیم هر کدام ما در جامعه به نحو ذو مراتب داریم زندگی میکنیم یعنی جامعهی شیعیان یا مسلمانان یا پیروان ادیان الهی یا انسانی -این سیستم را هر جوری خواستید صورت بندی کنید- جامعهای که فطریات مشترک با آنها داریم که به بزرگی همهی جهان است یا جامعهی آنهایی که جهان بینی و اعتباریات و احساسات مشترک داریم و نهایتا فرد منحصر به فردی که میشوم و تنهای تنها هستم با خصوصیات خودم یعنی هم زمان هم فرد هستم و هم در لایههای مختلف اجتماعی دارم زندگی میکنم و آنها به ذاتیات من تبدیل شده است یعنی بخشی از هستی ماست به نحوی که نمیتوانیم از آنها جدا بشویم و هویت ما را میسازند.
اگر من این بیانم را توانسته باشم که گفته باشم که یک تصویری است از آن ایدهی اصالت توامان فرد و جامعه که مرحوم شهید مطهری فرمودند اما ما یک بیان تفصیلی لااقل از ایشان نداریم.
بنا بر این این هویت جمعی را به نحو ذو مراتب بتوانیم ببینیم اما اگر از من بپرسید استدلال منطقی و فلسفی چه میتواند باشد برای این بودنهای چند لایهی اجتماعی؟
اگر ما بخواهیم استدلال بکنیم باید بتوانیم برای نحوهی هستی جامعه استدلال کنیم یعنی برای وجود حیات اجتماعی استدلال بکنیم یعنی باید بگوییم جامعه وجود دارد چون فردش خیلی محل اختلاف نیست یا با درک حضوری این را میفهمیم و باید برای هویت جمعی استدلال بکنیم و به لحاظ منطقی حمایت بکنیم. در فلسفهی ما اگر بخواهیم برای وجود داشتن چیزی استدلال بکنیم چجور باید استدلال بکنیم؟ من دارم هم از فلسفه وام میگیرم هم حقیقتا میخواهم از بنیادهای فلسفی خودمان استفاده بکنم. این را هم نوعی استعاره بدانید و نوعی استدلال. برای من فرقی نمیکند و من باید کمک کنم که تصور شما شکل بگیرد که اگر تصور کردید بعدا میتوانیم با هم منطقی هم گفت و گو کرده باشیم.
استدلال من برای این باورم یعنی وجود جامعه و لو به نحو ذو مراتب و تشکیکی این جا این است. در فلسفه ما برای اینکه بتوانیم وجود را نشان بدهیم میگوییم این کار را میتوانیم با صفات وجود انجام بدهیم. انگار وجود را نمیبینیم اما صفات را میبینیم. صفات وجود که در خدای متعال به نحو کامل و مطلقش وجود دارد تقریبا در ادبیات کلامی و فلسفی ما وجود دوتا صفت ذاتی دارد: علم و قدرت. سایر صفات وجود به این دو صفت قابل ارجاع است حتی حیات. حیات ترکیب علم و قدرت است یعنی هر جا علم و قدرت داشته باشد حیات وجود دارد. البته من دیده ام که مرحوم علامه گاهی این را بر عکس تنظیم میکند یعنی انگار اول حیات را در هستی میبیند بعد علم و قدرت را در حیات میبیند اما واقعش به نظر میآید روایت درستتر همینی باشد که بگوییم علم و قدرت صفات ذاتی وجود هستند و ترکیب این دوتا حیات است و به همین دلیل در همهی وجود هم حیات جریان دارد هم علم وجود دارد هم قدرت و این را خیلی با هم بحث نمیکنیم و من شما را به همان بنیادهای فلسفی ارجاع میدهم.
اگر جایی قدرت و علم وجود داشته باشد وجود هست و اگر اینجور باشد ما باید بتوانیم بگوییم که باید در جامعه یک علم و قدرت متفاوتی را نسبت به فرد ببینیم یعنی بگوییم در جامعه، قدرتی شکل میگیرد و در جامعه آگاهیای به وجود میآید که قابل ارجاع به افراد نیست. قدرتش را شاید همان بیانی که هم به دورکیم نسبت دادم هم به مرحوم علامه که همان فشار اجتماعی بود را بیان دیگری از قدرت بگیریم و آگاهی که باید نشانش بدهیم. خود من بیش از این نمیتوانم یعنی فکر میکنم که انگار ملاکی پیدا کرده باشیم برای نحوهی وجود داشتن هویت جمعی.
برادر عزیز ما، استاد بزرگوار، جناب آقای پارسا نیا یک مقالهای هم به ما دادند و هنوز تمام نشده است. ایشان دارد تلاش میکند که به تعبیر خودش ادلهی اثبات وجود جامعه را در چهارچوب فلسفهی اسلامی در بیاورد. من ارائههایی که از خدمتشان استفاده کردم نتوانستم دلیل ایشان را پیدا کنم الا این یک دانه که در آن کتاب جهانهای اجتماعی ایشان هم آمده است. ایشان جاهای مختلفی هم این بحث را مطرح کرده است که میفرماید من وجود جامعه را با همان بحث وحدت علم و عالم توضیح میدهم به این معنا که وقتی آدمها با علم برابرند و اگر آدمها یک علم پیدا کنند هویت جمعی پیدا میکنند مثل روح واحد پیدا میکنند چون علم برابر با روح و نفس انسانی میشود. این یک بیانی است اما خود من حس میکنم که بیش از این فلسفه کشش ندارد یعنی فقط میتواند به ما ملاک بدهد و بگوید هر جا که دنبال وجود گشتید دنبال علم و قدرت بگردید. ما باید بگردیم ببینیم آیا در جامعه علم و قدرت هست یا نیست. این را باید با مطالعات تجربی بفهمیم یعنی برویم ببینیم هست یا نیست. من برای این بحث بیشتر کمک میگیرم از مطالعات اجتماعی که انجام شده است. تحقیقا عمدهی تئوریهای اجتماعی از این دفاع میکنند که در جامعه هم قدرت متفاوت از افراد وجود دارد و هم علم متفاوت از افراد البته حتی بعضی از حدیترین روایات و تئوریهایی که این واقعیت را روایت میکنند تمام علم و قدرت را مصنوع جامعه میدانند. تئوریهای زیادی هستند که این کار را میکنند. من اینها را یک استشهاد و استظهار میکنم و نمیخواهم بگویم بحث تمام میشود که کمک کنند که بتوانیم این تصویر را در ذهنمان بسازیم یا ببینیم میتوانیم با این همدلی بکنیم که در جامعه علم و قدرت متفاوت از مجموع افراد وجود دارد. تئوریهایی که از این حمایت میکنند مثل همین تئوریهای دورکیمی که این حرفها را میزنند یا اینهایی که در چهارچوب تئوریهای جامعه شناسی علم تلاش میکنند حقیقت علم را اجتماعی توضیح بدهند میتوانند کمک کننده باشند اما معلوم است که ما نمیتوانیم به اینها اکتفا کنیم ولی این نوع مطالعات میخواهد که به ما کمک کنند که نوعی هویت جمعی را فهم کنیم. به هر حال اینها مجموعهی سخنان یا استدلال یا ادبیاتی است که ما میتوانیم برای نحوهی وجود حیات اجتماعی از آنها کمک بگیریم. علی الاجمال و به نحوه قدر متیقن یک قدری از حیات اجتماعی و ارزش حیات اجتماعی را میتوانیم از دل اینها در بیاوریم و لو آن نتایج حدی آنها را باور نکنیم اما علی الاجمال یک قدر متیقنی را میتوانیم داشته باشیم و باور داشته باشیم که حیات اجتماعی وجود دارد.
عرض پایانی من این باشد که اگر این جامعه اینقدر پر قدرت است یا در هر حدی است که بالاخره یک حدی وجود دارد، این به نفع بشر بوده است و اصلا چجوری به نفع بشر است؟
من در کتاب کنش انسانی منافع حیات اجتماعی را با استفاده از آراء بزرگان خودمان برشمردهام و دوست دارم که دوستان ببینند. واقعیت این است که حیات اجتماعی بهترین و بالاترین امکان را برای تکامل در اختیار فرد انسانی قرار میدهد. اگر حیات اجتماعی نبود ما آدمها محروم بودیم از ظرفیت مساعدت حیات اجتماعی برای کمک به زندگیمان. حیات اجتماعی تمام دستاوردهای انسانی را ذخیره میکند و در طول تاریخ برای ما نگهداری میکند. شما مثلا گوسفندان را ببینید که هیچ چیزی در زندگی شان ذخیره نمیشود و حیات فرادایی دارند. همهی موجودات دیگر دستاورد هایشان ماندگار نمیشود در تاریخ چون که حیات اجتماعی و نهادهای اجتماعی و بسترهای اجتماعی ندارند که اینها را نگهداری بکند. استدلالهایی از این سنخ زیاد میشود کرد. ما بسیاری از استعدادها داریم که اگر جامعه نبود اینها شکوفا نمیشدند. پس عرض اول من این است که بسیاری از امکانات را جامعه در اختیار ما قرار میدهد و بسیاری از استعدادهایی ما داریم که اگر هویت اجتماعی نبود اینها بروز نمیکردند و بسیاری از کمالات انسانی هستند مثل فداکاری و خیلی از ظرفیتهای حقیقی وجود انسانی که اگر جامعه نبود آن فرصتها را برای رشد و کمال نداشتیم یعنی جامعه این فرصت را به ما میدهد. من این بیان را از حضرت امیر این جا میآورم که در آن نامه خطاب به امام حسن مجتبی دارند که از فرد فقیر باید خیلی ممنون باشی که امروز یک چیزی به او میدهی که در روزی که بیش از هر روز دیگری به آن احتیاج داری تحویلت میدهد. یکی از غصههای زمان ظهور این است که پولدارها میخواهند با انفاقات کمال کسب کنند ولی کسی نیست که به انفاقات و زکوات آنها نیاز داشته باشد یعنی حیات اجتماعی این فرصت را میدهد. حضرت امام یک جایی کلمهی ولی نعمت را به کار میبرند برای انسانها و طبقات پایین اجتماعی و گاه برای بقیه که چقدر اینها دارند فرصت فراهم میکنند برای کمال شما. به هر حال این حیات اجتماعی است که این سرمایههای عظیم را در اختیار قرار میدهند.
آخرین بیانم از ارزشهای حیات اجتماعی بحث تقسیم کار است. من مثال میزنم به اینکه به عنوان یک معلم دانشگاه مثلا هفت- هشت واحد درس میدهم و تمام زندگی ام با این دارد تامین میشود. این جامعه دارد زندگی مرا تامین میکند. مثلا طرف خطاط شده است و در خانه دارد خطاطی میکند و جامعه زندگی او را تامین میکند که او فقط خطاطی بکند. فرض کنید که ما فرادی زندگی میکردیم یعنی همهی چیزهایی که نیاز داشتیم را باید خودمان تامین میکردیم. در این صورت چقدر گرفتار میشدیم!
آن آیه شریفه که ارزش حیات اجتماعی را بیان میکند و مرحوم شهید مطهری هم آن را نقل میکنند میفرماید نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا ما استعدادهای آدمیان را در جامعه متفاوت آفریدیم تا تحت سلطهی هم زندگی کنند یعنی به هم نیازمند باشند. به همین دلیل این نیازمندی یعنی اینکه من از مجموع خدمات میلیونها آدم بهره مند هستم و یک خدمت هم به آنها ارائه میکنم و میتوانم به همهی علایقم در زندگی برسم. منظور این است که این حکمت الهی بوده است که با موجودیت بخشیدن و وجود دادن به حیات جمعی این مساعدت را برای کمال فردی بکند و حتی بحثهایی مثل عدالت را میشود اینجور توضیح داد که جامعهی عادلانه این است که جامعه در خدمت کمال فرد قرار بگیرد و در جامعهای عدالت حاکم است و پسندیده است و فضیلت عدالت را میشود به آن نسبت داد که در خدمت کمال فردی قرار بگیرد. این عرایض آخرم بیشتر این بود که چقدر چیز خوبی است این حیات اجتماعی و چقدر نعمت بزرگی است مثل همهی نعمتهایی که خداوند به انسان داده است!
اگر اینجوری است و جامعه این نحو از موجودیت را دارد و این همه فضیلت و خوبی دارد ما در مرحلهی طراحی نظامهای زندگی مثل نظام اقتصادی باید نظامی را طراحی بکنیم که پیوندهای اجتماعی را تقویت کند و کمک کند که آدمها در کنار هم و با هم به زندگی اقتصادی و سیاسی و سایر ابعاد زندگی بپردازند. عرضم این است که این معارف یا این احکامی که ما در چهارچوب فقه داریم که تلاش میکند ما را کنار هم قرار بدهد و ما را مجموعه کند و به نحوی زندگی مان را طراحی کند که هیچ کداممان به فکر این نباشیم که تنهای از دیگری به دنبال کسب منافع باشیم این سیستم فطریتر و انسانیتری است، سیستمی است که به اقتضای ذات بشر طراحی شده است یعنی بشری که کمالاتش در متن زندگی اجتماعی تامین میشود شما این سیستم را به نحوی طراحی کنید که او بتواند از ظرفیتهای حیات اجتماعی استفاده کند. که تلاش میکند فردیت افراد را تقویت کند یعنی به افراد بقبولاند یا با ساختن نظامهای حقوقی، اقتصادی و سیاسی شرایط را به نحوی طراحی بکند که افراد بروند زندگی فردی بکنند و حساب و کتاب همه با هم جدا باشد و افراد فکر کنند که هر اندازه بخواهند منفعت بیشتری ببرند باید هر اندازه متناظر و مرتبط با آن بیشتر فردی زندگی کنند تا این سلوکی که میگوییم در زندگی اجتماعی- سیاسی است شکل بگیرد و ما را به سمت یک زندگی اجتماعی ببرد. فهم ما این است که مجموعهی معارف و دستورات دینی که از همین نوع تبیینهای حیات اجتماعی گرفته تا دستوراتی که به لحاظ نظام عملی به ما میدهد در چهارچوب نظام اعتباریات و حقوقی و فقهی ما همه دارند کمک میکنند که ما به سمت یک حیات اجتماعی حرکت بکنیم که ما فکر میکنیم که این اقتصاد مشارکتی یعنی اقتصادی که جوهرش با همدلی و همراهی و مشارکت اضلاع ذی نفعان آن است به سمت یک اقتصاد اجتماعی که در آن حالت که خیلی مطلوبتر است آدمها باور داشته باشند که هر اندازه اجتماعیتر، به لحاظ اقتصادی هم بهتر خواهد بود ببرد یعنی زندگی ما را به سمت یک زندگی اجتماعی ببرد.
در مجموع عرایضم در این جلسه میخواستم این را برسانم که با توجه به ارزش حیات اجتماعی و نظام باوری که به حیات اجتماعی داریم نظام اقتصادی مشارکتی و نظام اقتصاد اجتماعی در مقابل آن نظام اقتصادی فرد گرای بازار محور انسانیتر و فطریتر است.
من عرایضم را همین جا تمام میکنم و یک خرده هم دیر شد عذر خواهی میکنم. هم دیر شروع کردیم و هم این وسط یک اختلالی به وجود آمد.
اگر دوستان نکتهای داشته باشند من در خدمتتان هستم.
سئوال: تشکر میکنم از تحلیلهای جالب و جدید به خصوص آن توضیحی که راجع به نظر خودتان فرمودید. یکی- دوتا نکته است که به ذهن من رسیده است و چون فرمودید که عرض کنیم بیان میکنم.
به نظر من تحلیل شما که مبتنی شد بر این هویت اجتماعی و به آن یک حقیقتی دادید من اساسا مخالف با این نظر هستم و من دیدگاه آیت الله مصباح را میپذیرم و به نظرم میآید که در تکوّن یعنی همین توضیحی که فرمودید و فشار اجتماعی و جهان بینی و بایدها و نبایدها را به هم مرتبط کردید من فکر میکنم این در مقام تحلیل شاید خوب باشد ولی این در مرحله تکوّن از فرد شروع میشود یعنی این فرد است که برای خودش جهان بینی انتخاب میکند و این فرد است که احساس میکند نباید با کناریاش تفاوت داشته باشد و خجالت میکشد و از آن تاثیر میپذیرد یا ناخودآگاه یا کاملا آگاهانه یا نیمه آگاهانه که دیگری رویش تاثیر بگذارد و دیگری ممکن است ده نفر باشد یا یک نفر باشد لذا به نظر من همهی این تحلیلهایی که فرمودید از فرد شروع میشود و اینطور میشود که یک جمعی یک جهان بینی را انتخاب کنند و کم کم به آن فرد منحصر به فرد برسند لذا من همچنان همان دیدگاه فرد محوری که آیت الله مصباح به آن میپردازند و ترکیب را اعتباری میدادند را میپسندم و در عین حال با آن استدلالهایی که شما فرمودید که هر چیزی که اثر وجودی داشته باشد یعنی وجود دارد، بله این در فلسفه هست ولی ممکن است یک شیء اعتباری وجود داشته باشد مثلا ممکن است یک چیزی وهمی باشد مثل سراب و در فرد تاثیر بگذارد یعنی اینکه اثر میگذارد لزومی ندارد که وجود خارجی داشته باشد و این جا باید یک تفکیکی بشود یعنی وجود حقیقی و وجود خارجی و در عین حال وجود اعتباری هم میتواند یک چیز وهمی باشد و واقعا در عالم خارج ما بإزاء نداشته باشد ولی میتواند به این معنا اثر گذار باشد که بر نفس فرد تاثیر بگذارد و طرف تحت تاثیر قرار بگیرد و بگوید که من هم باید طبق جامعه رفتار کنم. به نظر من بداهۀً هم این فهمیده میشود که انسان همواره در مواجهه با حرفهای مختلف و دیدگاههای مختلفی که از جامعه میبیند خودش را در مقابل افراد کثیر میبیند و میگوید همه این را میگویند و چرا من این را نمیگویم؟ لذا به نظرم بداهۀً و به علم حضوری آدم این را درک میکند که واقعا در خارج، جامعه هویت یعنی ما بإزاء خارجی و وجود منحاز ندارد.
آن جا که فرمودید علم و قدرت یعنی حیات، چون حیات همان وجود است به نظرم میآید که همان حرف علامه درست است. شما سعی کردید با برهان انی بگویید یعنی بگویید علم و قدرت ما را به حیات رهنمون میشود و در حقیقت، برهان دقیقتر و قویتر این است که از حیات که منشا اثر است برسیم به علم و قدرت البته خیلی در بحث شما تفاوتی حاصل نمیشود ولی دقیق ترش این است که به نحو برهان لمی بگوییم یعنی علم و قدرت حاصل شده از حیات است و درک حیات هم به نظرم بداهۀً است یعنی فهم حیات برای انسانها از همه چیز روشنتر است. بچه که به دنیا میآید هم وجود را میفهمد هم حیات را میفهمد که گاهی اوقات میتواند به نحو آگاهانه آن را توضیح بدهد و گاهی اوقات فقط درکش میکند به علم حضوری.
همهی اینها را من قبول دارم که میفرمایید جامعه تاثیر میگذارد و به خاطر همین است که عمدهی افراد حال مبارزه در مقابل طوفانهای افکار عمومی را ندارند مثلا یکی چیزی بگوید و فرد دیگری همان را بگوید این میگوید باشد من هم با شما کنار میآیم یعنی هرهری مذهبی میشود. اگر جامعه به صلاح برود عمدهی مردم به صلاح میروند ولی این وسط افرادی هستند که همواره در مقابل جامعه ایستاده اند. این نشان میدهد که جامعه هویت خاصی ندارد و افراد میتوانند افراد از آن تاثیر نپذیرند حتی در تعالیم دینی مان مثلا در اخلاق و عرفان کدهایی وجود دارد که اشاره میکند به این فرد گرایی. من در فلسفهی اخلاق که مطالعاتی داشتم به نظرم در خیلی از مواقع ما خود گراییم یعنی خیلی فرد گرایانه داریم عمل میکنیم مثلا اگر تعارض افتاد بین به کمال رسیدن خودت و به هدایت رسیدن جامعه تو باید خودت را انتخاب کنی یعنی دستور شرع به تو این است لذا خیلی از این کدها ممکن است حتی در اخلاق سیاسی پیدا کرد که أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى اینکه فرد اصالت دارد و اگر توانستی جامعه را هم همراه کنی خوب است و اگر نشد بی خیال. لذا این استدلالها که فرمودید اسمش را استدلال نگذاریم و از باب نزدیک کردن به ذهن است، به نظرم قابل مناقشه است. تشکر میکنم.
استاد: خیلی ممنون هم از مشارکت هم از دقتتان. عرض کردم مرحوم علامه اثر را میفرمایند ولی ندیدم جایی که واضح بفرمایند منظور از اثر چیست الا همان فشار اجتماعی. این دو- سه تا مقدمه را با هم ببینیم.
اگر بگوییم هر جایی که علم و قدرت هست با وجود رو به رو هستیم. این مقدمهی اول.
مقدمهی دوم این است که فرض کنید که با مطالعاتی میتوانیم نشان بدهیم که ما در جامعه داریم علم و قدرت میبینیم؛ علم و قدرت متفاوت از افراد.
با فرض مقدمهی دوم که عرض میکنم که این مقدمهی دوم را مطالعات اجتماعی باید نشان بدهد که آیا علم و قدرت میبینیم یا نه که فرض من این بود که مطالعات اجتماعی میگوید ما داریم میبینیم. اگر این دوتا مقدمه صحیح باشند نتیجه قهری خواهد بود و آن این است که پس جامعه وجود دارد بنا بر این مناقشهی در این دوتا مقدمه باید مناقشهی مفید و موثری باشد.
من آن بیان شما را میپذیرم که همیشه اثر به خصوص در انسان مال وجود نیست و ممکن است مال توهم باشد اما عرض ما این بود که ما به این اکتفا نمیکنیم و انگار داریم تلاش میکنیم که ببینیم آیا ما از بیخودی ترسیدیم و داریم تاثیر میگیریم یا از عدم و خیال و توهم داریم اثر میگیریم یا از یک واقعیتی داریم اثر میگیریم؟
عرض ما این بود که ما داریم ردیابی میکنیم و فهممان این میشود با آن استدلال اول که ما ردیابی که میکنیم میبینیم علم و قدرت در جامعه وجود دارد یعنی از جامعه علم و قدرت مشاهده میشود چون علم و قدرت از آن مشاهده میشود میگوییم آن وجود دارد. بنا بر این اینجوری داریم میبینیم و مناقشه را باید در این کرد که نه آن اثر داشتن است که داریم میگوییم داریم منشا آن اثر را تشخیص میدهیم و اینکه فکر میکنیم جامعه دارد اعمال قدرت میکند و جامعه آگاه است در نتیجه جامعه حیات دارد.
اما آن بحثی که من به مرحوم آقای مصباح نسبت دادم و جناب عالی فرمودید که من با آن همراهتر هستم در اواخر عمر مبارک ایشان، ایشان یک جلسهای داشتند با حضرت حاج آقای رحیم پور و این را آقای رحیم پور نقل میکردند که از ایشان پرسیدم که اگر بخواهید به ما یک توصیهای بکنید که در چه موضوعاتی فکر کنیم چه میفرمایید؟
ایشان دوتا موضوع گفتند که هر دو الان برای ما حیاتی است:
یکی مسئلهی توحید افعالی که ما داریم و منشا همه چیز را خدا میدانیم و از طرفی انسانها برای همهی افعالشان مسئول هستند و مختار هستند و مجازات میشوند و پاداش داده میشوند.
فرمایش ایشان این بود که روی این واقعا یک فکری بشود یعنی این آزادی و اختیار همراه آن توحید افعالی که ما به آن باور داریم چه جور جمع میشود.
از این که بگذریم فرمایش دوم ایشان این بود که واقعا ببینیم این جامعه چه نوع موجودی است. برویم استدلال پیدا کنیم و مطالعه کنیم و فکر کنیم که ببینیم جامعه چه نوع موجودیتی دارد.
من این بیان را که از ایشان دیدم حسم این شد که باید از نظر قبلی شان برگشته باشند یعنی شاید این تجربیات زندگی سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب که ایشان تغییر رویهی معناداری به سمت زندگی سیاسی- اجتماعی دادند که شاید واقعا از این درکی بود که پیدا کردند برای اثر حیات اجتماعی.
به هر حال این جا فرموده بودند که شما بروید روی این فکر بکنید که جامعه چه نوع موجودیتی دارد که حس من این شد که در ایشان احتمالا نسبت به آن نظرشان یک تجدید نظری به وجود آمده باشد.
به هر حال بابِ بازی است و درک خود من این شده است که از مجموعهی اینها باید به یک قدر متیقنی از حیات اجتماعی باور داشته باشیم که یک موقع حدی است و کسی میتواند این را خیلی غلیظ بکند ولی من خودم به اندازهی مطالعات و تاملاتی که دارم همان اصالت توامان فرد و جامعه را تبیین بهتری نسبت به تبیینهای دیگر تا این جا میدانم یعنی تا این جایی که دارم میفهمم که ان شاء الله خدا به همهی ما کمک کند که فهمهای واقع نماتری پیدا کنیم چون اینها مبانیای هستند که در امر تبیینها و معارف اجتماعی اسلامی و حکومت و سیاست و نظامهای زندگی و عدالت تاثیر بنیادین و اساسی دارد. مفاهیم مهم و متعالی دینی مثل عدالت. هر اندازه ما فهم اجتماعیتر و عمیق تری پیدا کنیم فهم صائب تری نسبت به این مفاهیم هم پیدا خواهیم کرد. خدا باید کمکمان کند که اگر فکر میکنیم نتایج درست تری هم بگیریم.
من خیلی عذرخواهی میکنم که امروز طول دادم چون میخواستم این بحثم به یک سر منزلگاهی برسد. به هر حال من با مفروض گرفتن همین رویکرد اجتماعی این جمع بندی را خدمت شما تقدیم داشتم که این رویکرد خیلی تقویت میکند که نظامهای اقتصادی- سیاسی- اجتماعی جامعه گراتر طراحی بشوند و فهمم هم این است که فقه ما این کار را لااقل در ابعاد اقتصادی به نحو خوبی دارد انجام میدهد.
جهت دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.