جلسه پنجم درس فقه مشارکت و مبانی آن،استاد عطا الله رفیعی آتانی + فایل جلسه
پنج شنبه, 20 آبان 1400 10:06 موسسه فقه اقتصادی طیبات درس خارج فقه مشارکت استاد عطالله رفیعی آتانی انجمن مالی اسلامی ایران 471

جلسه پنجم درس خارج فقه استاد عطاالله رفیعی آتانی در موضوع فقه مشارکت و مبانی آن در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم


درس مبانی فقه مشارکت جلسه پنجم، چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰


من در این جلسه از آن بحث‌های مبنایی می‌گذرم مگر هر اندازه که نیاز داشته باشیم در اثناء طرح مباحث بعدی مان که بر می‌گردم یک خرده انضمامی‌تر به آن مبانی خواهم پرداخت. بنا بر این اصل را قرار می‌دهم که کم کم وارد بحث‌های فقهی‌تر بشویم طبیعتا با همان دست فرمان که مبانی را حفظ می‌کنم، تکرار می‌کنم یا بحث‌های جدیدی که نیاز داشته باشد اضافه می‌کنم.


ایده‌ی اصلی ما این بود که نظام اقتصادی ما باید نظام مشارکتی بشود و منظور از نظام مشارکتی این است که بین دولت و مردم باید به مردم سپرد و آن جایی هم که قرار است تنظیم مناسبات کنیم بین مردم آن‌ها هم بر اساس نظام مشارکتی باشد. منظور از نظام مشارکتی این است که همه‌ی اطراف قضیه در تولید یا ایجاد آن بازدهی اقتصادی سهیم باشند و بدون اینکه از پیش تعیین شده باشد که چه مقدار از بازدهی مال کدام طرف قضیه است با یک منطقی که از پیش توافق می‌کنند بینشان تسهیم و تقسیم بشود. این آن ایده‌ی اصلی ما بود و هست و بر اساس آن جلو می‌رویم. بنا بر این اولین چیزی که باید بحثش را بکنم تنظیم مناسبات دولت و مردم است با این ایده. این موضوع هم برای خود موضوعی بوده است که به عنوان یک حوزوی که تسهیلات اقتصادی داشتم در دوره‌ی کارشناسی ارشدم یعنی از آن زمان‌ها که من در دانشگاه تهران فوق لیسانس اقتصاد خواندم به عنوان پایان نامه در ذهنم شکل گرفت این نوع مناسبات دولت و مردم و الحمد لله پایه‌ی مباحث خوبی هم برای خودم بود هم برای دیگر دوستانی که با هم در این فضا کار می‌کنیم به نحوی که مقاله‌ای که بعدها من به عنوان نظریه‌ی دولت منتشر کردم برادر عزیز خودم آقای دکتر میر معزی به عنوان یک فصل کتاب نظام اقتصادی خودش آوردند البته فرمودند که این متن مال فلانی است منظورم این است که خیلی ورز خورده است در این بحث‌ها و گفت و گو ها. ایده‌ی اصلی که آن زمان پیدا کردم تا حالا تفاوت اساسی نکرده است و دائما برای خودم در حال رشد بوده است. ارائه‌های گوناگون شده است و به عنوان مقاله چاپ شده است. عرضم این است که خوب توانسته ام از نظرات دیگران استفاده ببرم ضمن اینکه از ایده‌ی اصلی که آن روز‌ها فکر می‌کردم خیلی فاصله نگرفته ام. به هر حال این سوالی که این جا می‌خواهیم جواب بدهیم این است که جایگاه دولت در اقتصاد چیست؟ یعنی دولت اساسا در چهارچوب مبانی فلسفی و فقهی ما چه نقشی در اقتصاد خواهد داشت و دولت با چه ملاکی می‌تواند با محدود کردن آزادی‌های مردم در اقتصاد دخالت کند؟


ایده‌ی اصلی این است. این مهم است. متن را ببینید:

در این گفتار اثبات خواهیم کرد که اصل، عدم دخالت دولت در فعالیت‌های اقتصادی است مگر آنکه مصلحت نظام و مردم اقتضای دخالت نماید. در حقیقت مصلحت جامعه از دیدگاه اسلام نقش و وظایف دولت را تعیین می‌کند. بنا بر این اگر در یک فعالیت اقتصادی دولت اسلامی هیچ گونه دخالتی نمی‌کند برای این عدم دخالت نیاز به استدلال ندارد اما اگر در بخشی از اقتصاد دخالت می‌کند حتما می‌بایست نشان دهد که بخشی خصوصی یا مردم -تعبیر درست ترش مردم است- توان یا تمایل انجام آن فعالیت را ندارد یا انجام آن فعالیت توسط مردم هدفی از اهداف مورد نظر اسلام از نظر اقتصاد را تامین نمی‌کند. البته همین حد از دخالت نیز همیشه می‌بایست در حد لازم یا تا حد امکان با حفظ آزادی مردم و از طریق مکانیزم آزاد اقتصاد باشد.
بنا بر این بازاری که در اقتصاد شکل می‌گیرد و مردمی که به صورت آزادانه در اقتصاد مداخله می‌کنند یک بازاری است که با اهداف و مسئولیت هایش محدود می‌شود و دولت هم دولتی خادم مردم و البته پاسخگو و مسئول خواهد بود.
این آن ایده‌ی اصلی است. پس ایده‌ی اصلی این است که فهم ما از مبانی فلسفی و فقهی ما این است که اصل اولی بر این است که دولت نباید در اقتصاد دخالت بکند مگر اهداف مورد نظر اسلام به وسیله‌ی با عدم مداخله‌ی دولت تامین نشود بنا بر این دولت در اقتصاد دخالت کند. این آن ایده‌ی اصلی است که اقتصاد باید روی شانه‌های مردم قرار بگیرد.
برای اینکه این ایده را اثبات کنم گام‌هایی را باید برداریم. گام اول فلسفه‌ی دولت است. در فلسفه‌ی دولت معمولا به دو سوال جواب می‌دهند: یکی اینکه دولت چیست و دولت خوب کدام است؟


تعریف دولت
دولت چیست؟ پرسش واضحی است اما دولت خوب کدام است؟ پاسخ به این سوال از سنخ فلسفه‌ی اخلاق به معنای عام آن که فلسفه‌ی سیاست و حکومت هم در ذیل آن قرار می‌گیرد است. بنا بر این سوال دوم این است که اساسا جامعه چرا دولت تشکیل می‌دهد و دولت را با چه هدفی می‌سازد؟
سوال اول سوالی نیست که من بخواهم رویش خیلی بمانم اینکه دولت چیست؟ اما علی الاجمال این است که دولت بخشی از جامعه است که انحصار استفاده‌ی درست از اجبار و زور را بر کل یک جامعه در درون یک قلمروی جغرافیایی معین در اختیار دارد یعنی آن بخشی از جامعه که انحصار استفاده‌ی از قانون را با یک مبنایی بر عهده دارد و انحصار استفاده‌ی از اجبار و زور. از این عبور می‌کنیم.


تعریف دولت خوب
حالا می‌خواهیم بدانیم که دولت خوب کدام است. پاسخ به اینکه دولت خوب کدام است بنیادی‌ترین و دیرین‌ترین پرسش در فلسفه‌ی سیاسی بوده است. از یونان باستان برای فیلسوفان این موضوع مطرح بود که اساسا حکومت خوب چه نوع حکومتی است؟
این را هم عرض کنم که دولتی که ما این جا به کار می‌بریم به معنای قوه‌ی مجریه نیست بلکه همان چیزی است که در ادبیات رایج کشور ما به عنوان نظام سیاسی مطرح است یعنی مجموعه‌ی نظام سیاسی است که ذهن ما منصرف نشود به دولت به معنای قوه‌ی مجریه.
از همان روز‌های نخستی که بشر داشته در مورد دولت فکر می‌کرده است وقتی می‌خواسته دولت خوب را بیان بکند در ذیل مفهوم عدالت بود که همه‌ی مکاتب سیاسی یا فلسفی یا اقتصادی وقتی می‌خواستند درباره‌ی اهداف دولت صحبت کنند یا درباره‌ی فلسفه‌ی دولت فکر کنند ذیل مفهوم عدالت نظریه‌ی خودشان را صورت بندی می‌کردند. بنا بر این این هم یک خرده کار ما را آسان‌تر می‌کند.
در فلسفه‌ی سیاسی و اقتصادی متعارف نظرهای گوناگونی در مورد ماهیت عدالت وجود دارد. من از نظریه‌ی مارکس در این دسته بندی در یک حدی عبور کردم ولی قبل از اینکه از نظریات غربی به معنای متعارف صحبت بکنم اول رویکرد مارکسیستی یعنی رویکرد سوسیالیستی مارکس را عرض بکنم بعد آن نظریاتی که بیشتر با آن‌ها طرف هستیم را تقدیم محضرتان بکنم.

پیش از آن عرض بکنم که هر نظریه برای دولت به یک نظریه برای انسان وابسته است یعنی هر تئوری سیاسی که می‌خواهد برای دولت تعیین تکلیف بکند قبلش یک دیدگاهی را در مورد واقعیت انسان مفروض گرفته است.

مفهوم مارکسیستی
رویکرد مارکسیستی هم از این مستثنا نیست.

مفهوم اول
در نگاه مارکس تمام هویت انسان اجتماعی است یعنی انسان هویت فردی ندارد. تقریبا نسبت فرد به جامعه مثل نسبت قطره به دریاست که وقتی قطره به دریا ملحق می‌شود هویتی جز دریا وجود نخواهد داشت. بنا بر این آنچه که دیده می‌شود آن کل یک جایی است که افراد در آن غرق و مضمحل هستند. در نگاه او هویت جامعه چنین هویتی است. این نکته‌ی اول.

مفهوم دوم
مفهوم دوم مارکسیستی این است که از نظر مارکس این هویت جمعی دارای طبقات است یعنی جامعه یک دست نیست بلکه چند طبقه است. در نگاه او همیشه یک طبقه مسلط است و آن طبقه‌ی مسلط همه چیز را خواهد ساخت از جمله دولت. طبقه‌ی مسلط دین و علم و اخلاق و همه چیز را خواهد ساخت از جمله دولت در راستای حفظ منافع خودش. این نکته‌ی دوم.

مفهوم سوم
نکته‌ی سوم این است که مارکس این طبقات را دائما در منازعه می‌بیند که در حال جنگ با هم هستند. مفهوم سومی که نظریه‌ی مارکس را می‌سازد تضاد است یعنی تضاد بین طبقات اجتماعی دائما جامعه را معرکه‌ی درگیری و منازعات می‌کند و جامعه دائما در حال منازعه است.

مفهوم چهارم
نکته‌ی چهارم این است که این منازعه و هویت آن طبقه هم اقتصادی است. اساسا طبقات یعنی طبقات اقتصادی و منازعه هم منازعه‌ی اقتصادی است. بر این اساس منافع اقتصادی است که آن معرکه را رقم می‌زند. به این شکل که اقتصاد خودش را در مالکیت بر عوامل تولید نشان می‌دهد و طبقه‌ای که بر عوامل تولید مسلط است بر دیگران مسلط است و همه‌ی مواهب دیگر زندگی اجتماعی مثل دولت و علم و اخلاق و هنر و تکنولوژی را او به وجود می‌آورد و تحت سیطره می‌گیرد که بقیه را به وسیله‌ی آن، تحت حکومت خودش قرار بدهد. هیچ چیز اصیلی وجود ندارد حتی علم در نگاه مارکس به معنای ایدئولوژی است و ایدئولوژی یعنی آگاهی کاذب یعنی آگاهی‌هایی که دولت در جامعه در راستای حفظ منافع طبقه‌ی مسلط منتشر می‌کند تا حکومتش مستدام بماند. دین را هم که می‌گفت افیون توده هاست یعنی دین هم چیزی است که طبقه‌ی مسلط به وجود می‌آورد و حمایت می‌کند تا به وسیله‌ی آن، مردم را تسخیر کند و مردم را افیون کند و تسلیم خودش بکند. همه چیز دیگر هم همین حالت را دارد. در نگاه او همه چیز تحت تسخیر منافع طبقه‌ی مسلط است. این طبقه‌ی مسلط همیشه نسبت به این حکومت حافظ منافع طبقه‌ی مسلط به لحاظ تاریخی تکاملی است یعنی همیشه از دوره‌ی قبل بهتر است و همیشه از دوره‌ی بعد بدتر است یعنی همیشه دارد بهتر می‌شود و در نگاه او دولت اساسا چیز مطلوبی نیست یعنی برای او جامعه‌ی بی دولت یعنی جامعه‌ی بی طبقه مطلوب است که در آن پایان کار این اتفاق برای آن می‌افتد. این طبقاتی که مارکس تعریف می‌کند احتمالا با آن نا آشنا نباشید یا لا اقل من توصیه می‌کنم که آثار شهید مطهری که مرتبط به این حوزه و موضوع هست را ببینید. ایشان خیلی جاهای گوناگونی این را مطرح کرده است ولی فکر می‌کنم در جلد دوم فلسفه‌ی تاریخ از جاهای دیگر مطرح کرده باشد.

نوع اول زندگی اجتماعی از نگاه مارکس
طبقاتی که مطرح می‌کند اینجور است. دیرینه‌ترین نوع زندگی اجتماعی که بشر داشته است به تعبیر او کمون اولیه است. زندگی اشتراکی بوده است که در آن طبقه نبوده است اما نه اینکه مطلوب بوده است، طبقه نبوده است چون زندگی بسیار ساده بوده است و مواهب زندگی فراوان‌تر از نیاز‌ها یا افراد یا توان‌ها بوده است بنا بر این خیلی اغتشاش و اختلافی به وجود نمی‌آمده است یعنی در حقیقت مردمانی که در آن دوران نخستین زندگی می‌کرده اند به راحتی شکار می‌کردند و به مواهب طبیعی دسترسی داشتند و تزاحمی بین آن‌ها به وجود نمی‌آمده است. نقطه‌ی شروع تزاحم را او با مالکیت خصوصی می‌داند. مالکیت خصوصی را خیلی خلاف فطرت انسان‌ها می‌داند یعنی عامل همه‌ی شرور می‌داند و می‌گوید شر از آن جایی به وجود آمد که مالکیت خصوصی شکل گرفت به این شکل که افرادی که شکار می‌کردند یا هر نوع چیزی که برای تامین نیاز‌های مادی خودشان جمع می‌کردند کم کم حس کردند که باید از این‌ها محافظت و مراقبت کنند و مرز بگذارند که دیگری تعدی و تعرضی به آن نداشته باشد تا مالکیت خودشان را بر آن تثبیت کنند. همین که این مالکیت شکل گرفت همه‌ی شرور بعدی شکل گرفت.

نوع دوم زندگی اجتماعی از نگاه مارکس
نوع دوم زندگی اجتماعی که از نگاه او شکل گرفت نظام برده داری بود. به این معنا که همه‌ی این‌ها نمی‌توانستند مالک آن مملوکات بشوند به نحو خصوصی و زندگی هایشان تامین نمی‌شد و به خاطر اینکه زندگی هاشان تامین بشود مثل همان مملوکات مادی عادی تحت مالکیت دیگران در می‌آمدند یعنی آن‌ها هم ملک می‌شدند. به عبارتی می‌توان گفت که گام دوم کسانی بودند که همچنان که کالا‌ها و فرآورده‌های طبیعی آن روزگار را تصاحب می‌کردند به نحو مالکانه می‌توانستند انسان‌های ضعیفی که بلد نیستند کار بکنند را هم به همان نحو تحت سلطه‌ی خودشان در بیاورند و مالک آدم‌ها و مواهب مادی طبیعی آن روزگار می‌شدند.
اتفاق سوم این می‌شود که این طبقه‌ی مالک گسترش وجودی پیدا می‌کند یعنی ظرفیت هایش بالاتر می‌رود و زمین‌های بزرگ تری را می‌توانستند تصاحب کنند یعنی خرده مالک‌ها انگار به مالک‌های بزرگی تبدیل می‌شدند و عمدتا بقیه را به کارگری به معنای برده بودن می‌گرفتند که می‌شد دوران فئودالیته. در دوران فئودالیته حاکمیت در اختیار طبقه‌ی فئودال است که زمین داران بزرگ بودند و طبقه‌ی کارگر خیلی شبیه همان برده‌ها بودند و عمدتا هم برده بودند و دیگر دولت به معنای حافظ طبقه‌ی فئودال کم کم شکل می‌گیرد. فئودال‌ها دولت بودند و خودشان نقش و کارکرد دولت را داشتند. می‌خواهم در برخی جاها همان منطق تضاد را هم توضیح بدهم. فئودال‌هایی که مالک زمین و ابزار تولید بودند کم کم مازاد پیدا می‌کردند یعنی کالا‌هایی را بیش از نیاز خودشان تولید می‌کردند که خود به خود نیاز داشتند که با همدیگر مبادله بکنند. برای اینکه با همدیگر مبادله بکنند یعنی مازاد‌های همدیگر را به همدیگر برسانند یک دستیار‌هایی را در کنار خودشان به وجود می‌آوردند که این‌ها مازاد‌ها را مبادله می‌کردند. ایشان اسم این‌ها را برژوا می‌گذارد. برژوا‌ها کسانی بودند که دستیار این فئودال‌ها بودند. کالا‌ها را می‌بردند و می‌آوردند. دارایی این‌ها سود حاصل از تجارت بود. کم کم این‌ها بزرگ شدند. برژوا‌ها که دارایی شان سود حاصل از تجارت بود انباشتند و کم کم وزن وزین‌تر و بزرگ تری از فئودال‌ها پیدا کردند و این‌ها شدند همانی که بعدا نظام سرمایه داری شد. در واقع آقای فئودال به خاطر اینکه منافع خودش را بیشتر کند و سیطره و حکومت و قدرت خودش را بیشتر کند مازادش را برای دیگری ارسال می‌کرد و با دیگری مبادله می‌کرد و خودش این برژوار را خلق کرد چون کارش را تسریع می‌کرد اما این برژوا کم کم مسلط شد و حکومت فئودال‌ها را منقرض کرد و خودش شد کسی و آن جا که کسی شد شد نظام سرمایه داری. نظام سرمایه داری نظامی است که سرمایه سالار است و سرمایه حاصل انباشت سود است. او دولت سرمایه داری درست می‌کند و همه چیز سرمایه داری و حتی علم و اخلاق و دین سرمایه داری درست می‌کند. مثلا اگر از مارکس می‌پرسیدی نهضت پروتستانتیسم یا نهضت اصلاح دینی چه بود او می‌گفت این دینی است که نظام سرمایه داری به وجود آورد که خودش را تحکیم بکند بر مبنای آن البته اگر از کسی مثل مارکس وبر می‌پرسیدی او بر عکس می‌گفت. من الان دارم مارکسیستی تعبیر می‌کنم.
به هر حال این طبقه‌ی مسلط همه چیز را حاکم کرد برای منافع خودش و دارایی او هم سرمایه‌ای بود که حاصل انباشت تدریجی سود بود و دولت را هم برای محافظت از همین درست کرد و نظام سرمایه سالار به وسیله‌ی مکانیزم بازار تقویت و تحکیم شد و نهایتا حکومت سرمایه مسلط شد به وسیله‌ی مکانیزم بازار و بر همه چیز به وسیله‌ی اقتصاد و بازار تسلط پیدا کرد، بر همه چیزی که شما فکر می‌کنید. این دوره‌ی تاریخی چون خود مارکس هم دوره اش است خیلی مبسوط توضیح می‌دهد که اسم کتاب اصلی اش هم سرمایه است و کتاب کاپیتال مارکس معروف است که این دوره را خیلی مبسوط توضیح می‌دهد چون طرف حسابش بود.


نوع سوم زندگی اجتماعی از نگاه مارکس
گام بعدی از نگاه او این است که باز نظام سرمایه داری ضد طبقاتی خودش را در خودش به وجود آورد و آن کارگران بودند. آن هم این شکل بود که این سرمایه داری دوست داشت گسترش پیدا بکند و وقتی می‌خواست گسترش پیدا بکند ائتلاف بین سرمایه داران اتفاق می‌افتاد که همان مفاهیمی مثل تراست که در ادبیات مارکس وجود دارد. ائتلاف‌های بزرگی به وجود می‌آوردند یعنی شرکت‌های بزرگ اقتصادی و تولیدی شکل می‌گرفت و کم کم کارکنان شرکت‌های کوچک به کارگران این شرکت‌های بزرگ تبدیل می‌شدند. کارکنان که می‌گویم یعنی مالکان شرکت‌های کوچک به تدریج شدند کارکنان این شرکت‌های بزرگ. بنا بر این از قبل نظام سرمایه داری کارگران بیشتری به وجود آوردند یعنی داشت ضد خودش را به وجود می‌آورد که شد نهضت‌های کارگری یعنی می‌شود گفت در نگاه او نهضت‌های کارگری و او به همین دلیل پیش بینی می‌کرد که نظام سرمایه داری با انقلاب‌های کارگری فرو خواهد پاشید و کارگران حکومت را به دست می‌گیرند و حکومت کارگری پرولتاریا شکل می‌گیرد. در نگاه او حکومت کارگری و حکومت کارگران هم نامطلوب است اما از نظام سرمایه داری بهتر است چنانکه نظام سرمایه داری از نظام فئودالیته بهتر است چنانچه که نظام فئودالیته از نظام برده داری بهتر است و همیجور. به هر حال این روند تکاملی است تا نقطه‌ی پایان که نقطه‌ای است که کارگران هم در منازعات خودشان هر نوع طبقات را از بین ببرند یعنی کم کم کارگری امر عام و شامل و گسترده و فراگیری بشود. این کارگری که می‌گویم یعنی مردم که در آن دیگر طبقه وجود نداشته باشد که جامعه‌ی بی طبقه‌ی اقتصادی شکل می‌گیرد که می‌شود کمون آخری و پایانی که دیگر نه دولت وجود دارد و نه طبقه و آن بهترین جامعه ایست که وجود دارد.

خلاصه نظریه مارکس در مورد دولت
بنا بر این در نگاه مارکس فلسفه‌ی دولت به صورت اصولی حمایت از منافع طبقه‌ی مسلط است و این دولت و طبقه در منازعه‌ی تاریخی به تدریج رو به اضمحلال می‌رود و نهایتا به یک جامعه‌ی بی طبقه و بی دولت می‌رسد که عادلانه ترنی نوع زندگی شکل می‌گیرد که دیگر هیچ طبقه‌ای بر هیچ طبقه‌ای ظلم نکند یعنی او ظلم و بی عدالتی را حاصل منازعه‌ی طبقات مسلط بر طبقات زیر دست به نحو تاریخی می‌داند که دولت را به وجود می‌آورد تا از منافع خودش پاسداری بکند و به همین دلیل بود که تئوری مارکس به تئوری انقلاب تبدیل شد چون می‌گفت این چیزی که دارم برای شما حکایت و روایت می‌کنم واقعی است -این مفهوم مارکسیسم علمی بود- می‌گفت مارکسیسم علمی است به این معنا که من دارم واقعیت را به شما خبر می‌دهم و این فرایندی که دارم برای شما حکایت و روایت می‌کنم اچتناب ناپذیر است اما می‌شود آن را تسریع کرد. اینکه می‌شود تسریع کرد مبنای انقلاب‌های اجتماعی بود که سیستم مارکس از آن‌ها حمایت نظری می‌کرد از آن وقتی که در جهان مطرح شد و در ایران هم تئوری مارکس به تئوری انقلاب و شورش‌های اجتماعی تبدیل شده بود و دائما تلاش می‌کردند که طبقات ضعیف را علیه طبقات مسلط بشورانند تا این ماجرا با فاصله‌ی زمانی کمتری به سر منزل مقصود که جامعه‌ی بی طبقه است منتهی بشود.

ادامه بحث
حالا من به سرعت گفتم و حتما برخی از شما می‌دانید و آن‌هایی هم که نمی‌دانید به نظرم مطالعه بفرمایید چون این ایده و ادعا در کشور ما بسیار اثر گذار بود و بسیاری برای افکار و اندیشه‌های دینی با نگاه مارکسیستی بیانیه‌های اجتماعی پیدا می‌کردند که شاید هیچ کسی در این عرصه از مرحوم دکتر شریعتی قوی‌تر نباشد که تلاش می‌کرد که گویی با مفروض انگاری چنین تحلیلی برایش بیانیه‌های دینی پیدا بکند و آن را در چهارچوب به خصوص معارف شیعی بازخوانی بکند و تحلیل‌های اجتماعی روزگار خودشان را بر اساس آن بگوید و توصیه‌هایی که می‌توانست برای نسل آن روزِ انگیزه مند در مورد نقش آفرینی‌های اجتماعی را رقم بزند به لحاظ فکری. بنا بر این حوزه و موضوعی است که ما دائما با آن طرف حساب هستیم. دهه‌ی اول انقلاب هم همچنان این رویکرد در کشور جاری بود و ادبیاتش جاری بود و حتی برخی از این رویکرد‌هایی که منجر شد که ما در دهه‌ی نخست انقلاب نقش بزرگی به دولت بدهیم و انتظار بالایی از دولت ایجاد کنیم تحت تاثیر چنین رویکرد‌هایی بود البته الان خیلی فروکش کرده است ولی آن موقع خیلی واضح بود این رویکرد در کشور ما اثر گذار است برای فلسفه‌ی سیاست و حکومت و دولت. در هر صورت در نگاه او ظلم و بی عدالتی محصول تسلط طبقه‌ی مسلط هر دوران بر سایر طبقات است که همه‌ی جربزه و دارایی او تسلط بر عوامل تولید بود و حکومت و دولت و دین و هنر و علم را هم به وجود می‌آورد که این ظلم را بتواند محقق کند به وسیله‌ی امکاناتی که می‌توانست در اختیار داشته باشد. بنا بر این عدالت در نگاه او با این بیانی که عرض کردم فکر می‌کنم تصویر خوبی در ذهن شما پیدا شده باشد. به هر حال در دوران معاصر مارکس و مبانی مارکس را مهم‌ترین تئوری عدالت می‌دانستند و بهترین مبنای فکری که می‌توانست جوامع را برای عدالت به میدان مبارزه بکشاند برای مبارزه‌ی با طبقه‌ی مسلط حتی این ایده‌ی او فقط در داخل مرز‌های کشور‌ها نبود که می‌توانست طبقات پایین دست را علیه طبقه‌ی فرادست که دولت را در اختیار داشت بشوراند بلکه همین نگاه را برای کل جهان هم داشت و در مورد کل جهان هم این ایده را حمایت می‌کرد که در جهان هم دولت‌هایی مسلط هستند که حافظ طبقه‌ی سرمایه دار مسلط جهانی است به نحوی که همه‌ی نا برابری‌های جهانی را رقم می‌زند. یک حرفی که در ادبیات مارکسیست‌ها بود و حتما هم هست این بود که آن مقدار که سرمایه داران جهانی با هم متحد هستند افرادی که در داخل یک مرز جغرافیایی دارند زندگی می‌کنند به عنوان یک کشور متحد نیستند یعنی مثلا سرمایه دار ایرانی با آن نظام مسلط سرمایه دار جهانی بیشتر هم پیاله و هم دل و همراه است تا با مردمان خودش که در کشور خودش دارند با هم زندگی می‌کنند حتی این اتحاد را بر می‌داریم و دوما کشور‌های جهان را هم به کشور‌های پیرامون و مرکز تقسیم می‌کرد که کشور مرکز کشوری است که سرمایه داری جهانی آن را در اختیار دارد و همه‌ی کشور‌ها را مثل برده نگاه می‌کند و تمام توسعه نیافتگی کشور‌های دیگر را بر اساس همین توضیح می‌داد که نظام سرمایه داری مسلط دارد تمام دارایی این ملت‌ها را می‌مکد به انحاء مختلف؛ با مکانیزم تجارت بین الملل، با مکانیزم سازمان‌های جهانی و بین الملل، با مکانیزم حاکمیت دولت‌های مستعمره یعنی دولت‌هایی که نظام سرمایه داری بر این کشور‌ها حاکم هستند و با این مکانیزم‌های گوناگون تمام ثروت‌های این کشور‌ها را به سمت آن کشور مرکز انتقال می‌داد حتی یک مفهومی داشتند به نام کمپرادور که مفهوم خوبی بود و مثالی که برای کمپرادور می‌زنند این است که فرض کنید یک خارجی در کشور ما بیاید یک ملکی بخرد بعد یک کسی از مردمان ما برود در ملک و باغ او نوکری آن خارجی را بکند اعتقاد مارکسیست‌ها این بود که سرمایه داران کشور‌های مختلف در کشور خودشان مثل آن باغبانی که باغ آن خارجی را محافظت می‌کند منافع آن سرمایه داری بین المللی را دارد در کشور خودش حفاظت می‌کند به همین دلیل اگر نظام سلطه‌ی جهانی نیاز دارد که کالایش مصرف بشود این مصرف می‌کند و اگر نیاز دارد درآمد‌های خودش را به کشور‌های آن‌ها برای سرمایه گذاری منتقل بکند این کار را می‌کند و سیستم اینجوری و اینقدر ظالمانه شکل می‌گیرد که اگر یک کسی بخواهد مارکسیستی فکر کند باید همه‌ی طبقات فرودست جهانی اولا علیه سرمایه دار‌های داخلی و ثانیا علیه نظام سرمایه داری بین الملل بشورند تا بتوانند هم نظام سرمایه داری داخلی خودشان را از پا در بیاورند هم نظام سلطه‌ی بین المللی را که حتی این یک مدلی برای توسعه قلمداد می‌شود که من این جا خیلی از آن بحث نمی‌کنم. تقریبا کشور‌های آمریکای لاتین داشتند کشور هایشان را در این سال‌ها در این فضا‌ها مدیریت می‌کردند.
من از رویکرد مارکسیستی می‌گذرم اگر دوستان بخواهند نکته‌ای بگویند الان بد نیست که بفرمایند که من عرضی بکنم و بعد وارد فاز بعدی بشویم.
به هر حال این رویکردی است که ما با آن رو به رو هستیم چه بخواهیم چه نخواهیم و در متن تعامل با آن در حال زندگی کردن هستیم.
عرض کردم برای مارکس جامعه‌ی عادلانه جامعه‌ی بی طبقه است یعنی باید به سمت یک جامعه‌ای رفت که هیچ نوع طبقه‌ی اجتماعی مسلط در آن وجود نداشته باشد که همان کمون آخری بهترین جایش است یعنی در آن این اتفاق می‌افتد؛ جامعه‌ای که هیچ نوع طبقه وجود نداشته باشد و هیچ نوع مالکیت خصوصی وجود نداشته باشد و همان شعار معروف که هر کس به اندازه‌ی توان کار بکند و هر کس به اندازه‌ی نیاز بهره مند بشود و مالکیت خصوصی هم ملغی شده باشد و دولت هم وجود نداشته باشد. اینکه دولت وجود نداشته باشد چون طبقه وجود ندارد.

سوال: چطوری کارگری به بی طبقه تبدیل می‌شود یعنی به جز اینکه قائل است پروسه‌ی تاریخی اینطوری پیش می‌رود چه علت خاصی را برای این بر می‌شمارد که به آن سمت برود؟
پاسخ: شما الان این سیستم را که ملاحظه می‌کنید می‌بینید که دقیقا به تدریج به سمت یک تعمیم پیش می‌رود یعنی عمومی سازی زندگی. کارگران در نگاه او بیشترین ظرفیت را برای این اجتماعی سازی یا عمومی سازی منافع دارند مثل اینکه دولت بی رمقی در زمان حکومت کارگران شکل می‌گیرد چون طبقه گسترده می‌شود و دولت را مضمحل می‌کند به عبارت دیگر دولت حافظ منافع طبقه‌ی کارگر یعنی– البته به تدریج- دولت حافظ همه که خود به خود همه مسلط می‌شوند چون کارگر آنوری ندارد یعنی کارگر آندستی ندارد جز خودش. بنا بر این مطلوب‌ترین دولت تا نظام کارگری می‌شود کارگر که کارگری دائما دارد بسط پیدا می‌کند یعنی به عبارت دیگر افراد همگن و هم سطح به وجود آمدن و این هم سطحی نهایتا نقطه‌ی پایانش می‌شود آن کمون پایانی یعنی دیگر کسی رمق ایجاد طبقه ندارد و کم کم مضمحل می‌شود.

سوال: نقطه‌ی افتراق اقتصاد مشارکتی با نظام مارکس چه می‌شود؟
پاسخ: خیلی تفاوت می‌کند. در نظام مارکس هویت جمعی مالک می‌شود. داریم وضعیت مطلوبش را می‌گوییم چون در نظام اقتصادی مارکس قبلی‌ها مارکسیستی نیستند و مارکس دارد تاریخ را توضیح می‌دهد و در آن نظام پایانی اش هیچ کسی مالک هیچ چیزی نیست بلکه جامعه مالک همه چیز است حتی مالک فرزند. بنا بر این فرد وجود ندارد منتها در نظام مشارکتی بحث ما این است که فرد وجود دارد و منتفع و بهره مند می‌شود و افراد با هم توافق می‌کنند که یک کار مشترکی بکنند که یک بازدهی داشته باشد و آن بازهی را با یک منطقی بین خودشان تقسیم می‌کنند. بنا بر این افراد وجود دارند و کار می‌کنند و به دنبال منافع خودشان هم هستند و خروجی و محصول مشترکی می‌گیرند بعد با هم تقسیم و تسهیم می‌کنند.

سوال: اگر جامعه بی طبقه شد آنگاه چگونه اداره می‌شود؟
پاسخ: دیگر نیازی به اداره کننده ندارد یعنی اصلا دولتی وجود ندارد چون طبقه وجود ندارد. او همه چیز را با طبقه توضیح می‌دهد و فکر می‌کند که دین و هنر و علم همگی محصول تسلط طبقه است. دیگر طبقه وجود ندارد و آدم‌ها می‌شوند کاملا بدون دولت.

سوال: شما که می‌فرمایید می‌شود چون ایجاد چنین جامعه‌ای ممکن نیست که هیچ نوع تعارض منافعی در جامعه‌ای وجود نداشته باشد و جامعه تمام بشود.
پاسخ: به حسب حرف مارکس نه. شما الان باید ذهنیت خودتان را با او ببرید. ممکن است آن جامعه فرض کنید پانصد سال دیگر یا یک میلیون سال دیگر یا یک میلیارد سال دیگر اتفاق بیفتد ولی در نگاه او این بود که جامعه بی طبقه می‌شود.

سوال: پس همان جامعه مهدوی می‌شود؟
پاسخ: نه اینجور نخواهد شد و نه به دنبال این هست. اجازه بدهید آن نگاه اسلامی اش را با هم بحث می‌کنیم. نه به نظر من اتفاقات نمی‌افتد. جامعه‌ی مهدوی هم چنین چیزی نخواهد بود.
ولی الهامات خوبی در مارکس هست یعنی واقعا اینجور است که بهره‌هایی از حقیقت در او هست مثل همه‌ی نظرات دیگر.
در جامعه‌ی مهدوی حکومت وجود دارد.

ادامه بحث:
این رویکرد مارکسیستی که من عرض کردم رقیبش آن رویکرد غربی دیگری است حتی به معنای غرب جغرافیایی. مجموع نظریاتی که برای عدالت وجود دارد را من این جا چند دسته کردم که آن‌ها را اگر بتوانم امروز با سرعت بگویم خیلی خوب است.
پس من از فضای مارکسیستی خارج شدم که آن را وزن متفاوتی دادم و اتمسفر متفاوتی را ارائه کردم که فضای او فضای متفاوتی است. در رویکرد غرب به معنای غرب جغرافیایی که رقیب مارکس بود رویکرد انسان شناسانه‌ی آن‌ها فردگراست و دیگر جمع گرا نیست. تلاش کردند با یک رویکرد فردگرا عدالت را توضیح بدهند.
این را هم باید عرض کنم که هر نظام فکری هر اندازه که جامعه گرا‌تر باشد برای عدالت و ظلم مبنای قوی تری خواهد داشت یعنی فرصت قوی تری را فراهم می‌کند چون عدالت در بستر حیات اجتماعی خیلی معنادار خواهد بود بنا بر این هر اندازه که یک مکتب فکری جامعه گرا‌تر باشد قاعدتا عدالت بیشتر موضوعش می‌شود و در هویت جمعی مقایسه معنادار‌تر است تا آنی که موضوعش را فرد می‌گیرد.

نظرات رویکردهای فردگرا
رویکرد‌های فردگرا‌تر که رویکرد‌های غربی به معنای متعارف است در مورد عدالت نظراتشان این چند دسته‌ای می‌شود که عرض می‌کنم:

نظریه اول
اسم اولین آن را عدالت به مثابه‌ی آزادی گذاشته ام. این‌ها کسانی هستند یا دیدگاهی است که فکر می‌کند عدالت هیچ چیزی غیر از این نیست که شما بگذارید افراد به صورت فردی زندگی کنند و هر چیزی که فردیت فرد را محدود بکند غیر عادلانه است حتی این‌ها کسانی هستند که می‌گویند نیاز نیست این فرد هدف هم داشته باشد. افراطی ترین‌های این‌ها همین اگزیستانسیالیست‌های این‌ها هستند که هدف داشتن را هم نوعی محدودیت قلمداد می‌کنند و می‌گویند هیچ محدودیتی مثل لذت طلبی را هم برای انسان به عنوان هدف در نظر نگیرید.
من به صورت آهنگین اینجور می‌گویم که این‌ها قائلند که انسان هیچ سرشت و سرنوشتی ندارد یعنی انسان‌ها هیچ سرشت و سرنوشت مشترکی ندارد و هیچ چیز جمعی ندارند و هر چه که هست فرد است.
فیلسوفانی مثل نوزیک، هابز و لایب این ادعا‌ها را دارند. نوزیک خیلی معروف است. نظریه عدالت نوزیک را اگر جدا ببینید خیلی این ایده را به خوبی می‌تواند توضیح بدهد. حرف نوزیک این است که اصلا معنی ندارد حکومت به خاطر مصلحت جمعی یا به خاطر هر باور و ارزش جمعی فرد را مجازات کند. می‌گوید جامعه کیست که شما به خاطر مصلحت او فرد را مجازات می‌کنید. فرد در صورتی باید مجازات بشود که فرد دیگری معترض باشد یعنی آزادی فقط با آزادی دیگران محدود خواهد شد و برای پاسداری از آزادی دیگران باید آزادی افراد محدود بشود و به همین دلیل مهم‌ترین فلسفه‌ی دولت هم می‌شود امنیت و پاسداری از فردیت افراد و عادلانه‌ترین مبنا این است که بگذارید فرد فرد بماند و هر گونه محدودیت برای فرد بزرگ‌ترین ظلم است. می‌گوید هیچ ملاک ارزشی و اخلاقی وجود ندارد که فردیت فرد را بخواهد محدود کند. آن ملاک چیست و آن را چه کسی به وجود می‌آورد؟ چه کسانی هستند که ملاک به وجود می‌آورند؟ چه کسی است که می‌تواند ملاک را رقم بزند؟
به نظر می‌آید که این قوی‌ترین دفاعی است که می‌تواند از فردیت فرد و از آزادی انجام بگیرد که بگوید هر نوع مداخله‌ای در زندگی فردی به نحو پیشینی حتی توزیع مجدد درآمد و هر گونه مداخله به معنای ظلم خواهد بود چون شما دارید فردیت فرد را از بین می‌برید بنا بر این هیچ نوع هدف گذاری را نمی‌پذیرد. آزادی به معنای حق انتخاب افراد است و هر جوری که آدم‌ها خواستند باید همان جوری زندگی کنند و هر نوع مداخله‌ی شما ظلم خواهد بود. قوی‌تر از این نمی‌توان از آزادی و فردیت و همچنین از عدالتی آزادی خواهانه و عدالتی فرد گرایانه حمایت کرد.


این آقای دکتر نیلی که -چون از خودشان شنیدم عرض می‌کنم- گرداننده‌ی اصلی اقتصادی دولت آقای روحانی بود البته وسط‌های کار زیر آبی فرار کرد و صحنه را ترک کرد من یک موقعی برای همین پروژه‌ی عدالت داشتم فکر می‌کردم و برای مشورتی رفته بودم نظر او را هم بگیرم به من می‌گفت که من اصلا نمی‌فهمم عدالت چیست. عدالت یعنی چه؟ عدالت یعنی اینکه شما بگذارید افراد زندگی بکنند. همین که شما جلوی فردیت فرد را بگیرید ظلم است که آن هم به خودی خود در مکانیزم بازار اتفاق می‌افتد در عرصه‌ی اقتصاد بنا بر این هیچ منطقی وجود ندارد که شما بخواهید به وسیله دولت یا حکومت یا هر چیز دیگری برای فرد محدودیت درست کنید.
این دیدگاهی است که اگر شما بخواهید آن را بسط بدهید می‌توانید نظرات نظریه پردازان اصلی اش را بگیرید.

نظریه دوم
نظریه‌ی دوم نظریه‌ی عدالت به مثابه‌ی انصاف است. این نظریه‌ی رالز و معروف است و کتاب هایش هم به فارسی ترجمه شده است و بعضا گفته می‌شود که جزء موثر‌ترین آثار یا پر خوان‌ترین آثار دوران معاصر بوده است. نظر مشهوری است. این بر فلسفه‌ی اخلاق کانت استوار است.
بد نیست که این را هم به صورت استطرادی و داخل پرانتز عرض کنم که هر نظریه برای عدالت به یک نظریه برای فلسفه‌ی اخلاق مبتنی است و یک افزوده‌ای به آن اضافه می‌کند و آن نوع ساختاری است که آن فلسفه‌ی اخلاق را محقق می‌کند. تقریبا همه‌ی آن‌ها این را دارند. این را عرض کردم که اگر قرار است ما فکری بکنیم در همین فضا فکر بکنیم.
اصلی‌ترین نظریه‌ی اخلاقی کانت این است که فعل اخلاقی فعلی است که اگر هر کسی مرتکب شد شما ناراحت نشوید. خیلی ملاک واضحی است. مثلا دروغ چرا بد است؟ چون اگر دیگری دروغ بگوید شما ناراحت می‌شوید و نمی‌پسندید دروغ او را. بنا بر این فهرست آن چیز‌هایی که خوب است را در بیاور که بد‌ها باید آن‌هایی باشند که هر کسی که مرتکب شد شما ناراحت می‌شوی. بد آنی است که اگر کسی مرتکب شد حداقل یکی ناراحت می‌شود و آن را نمی‌پسندد.
رالز از این استفاده می‌کند برای نظریه‌ی عدالت خودش و می‌گوید آن چیزی عادلانه است که اگر به دیگری تعلق گرفت شما ناراحت نباشی یا آن حکمی عادلانه است که اگر در مورد خودت صادر شد نارحت نشوی یعنی بعضی موقع‌ها ما یک حرف‌هایی را برای دیگران می‌پسندیم ولی اگر در مورد خود ما گفته بشود نمی‌پسندیم. پس این می‌شود انصاف یعنی آدم خودش را جای دیگری بگذارد و دیگری را جای خودش و هر موقع در این‌ها تصمیمات واحد در آمد آن تصمیم عادلانه و منصفانه است. به همین دلیل او می‌گفت تنها انسان انصاف زمانی اتفاق می‌افتد که آدم‌ها پس پرده‌ی جهل تصمیم بگیرند. پس پرده‌ی جهل یعنی اینکه خود آن‌ها ندانند که چه منافعی به آن‌ها خواهد رسید و آن موقع تصمیم بگیرد. مثلا ما و شما جمع می‌شویم یک جا که برای یک شهری تصمیم بگیریم. اگر من بدانم شهردار آن شهر می‌شوم سعی می‌کنم قدرت شهردار را زیاد کنم و شما اگر بدانید شهردار آن شهر نمی‌شوید سعی می‌کنید قدرتش را کم کنید. می‌گوید کی می‌توانید تصمیم عادلانه بگیرید؟ وقتی که هر دوی شما ندانید چه کسی شهردار می‌شود. من قدرت شهردار را زیاد نخواهم کرد چون ممکن است شما شهردار بشوید و من آن موقع آسیب ببینم و از طرفی کم هم نخواهم کرد برای اینکه ممکن است خودم بشوم. به همین دلیل قانون اساسی برایش مهم می‌شود. قانون اساسی قانونی است که جوامع و مردمان در شرایطی آن را می‌نویسند که نمی‌دانند چه کسی چه کاره خواهد شد یا چه کسی مالک چه نوع منافع مادی خواهد شد. می‌گویند قانون اساسی این اهمیت را دارد که معمولا زمان‌هایی نوشته می‌شود که هنوز جامعه نمی‌داند که منافع چجوری توزیع خواهد شد. منافع می‌تواند قدرت باشد یا پول باشد یا هر چیز دیگری باشد.
این ملاک خوبی است. مثلا برای یک اداره که دارند تصمیم می‌گیرند یک آدم‌های دیگری بروند تصمیم بگیرند یا این قدیمی‌های ما در ارث و میراث که می‌خواستند تقسیم کنند می‌گفتند یک برادر تقسیم بکند و آن یکی برادر بردارد که راه خیلی خوبی است که منصفانه تصمیم گیری بشود.


این هم یک مبناست و از مبنای او دفاع از فقر و فقرا در می‌آید چون می‌گوید تنها چیزی که از این سیستم در می‌آید این است که همه حامی فقرا می‌شوند چون می‌گویند ممکن است خودم جزء فقرا بشوم بنا بر این می‌ارزد که سیستم را به نفع فقرا تنظیم کنیم.
مبنای او این می‌شود و هدفی که برای حکومت و سیاست و دولت طراحی می‌کند این است که دائما وضع بدترین‌ها را بهتر کنیم که از این فرایندی که من توضیح می‌دهم این اتفاق می‌افتد.
این روح حرف اوست و حرف مفصلی است و ایده‌ی جانداری است و فلسفه‌ی اخلاقی پشت آن است و او با تفصیل در آثار مختلفش این را بیان کرده است که اگر علاقه مند بودید می‌توانید آثاری که از او ترجمه شده است را ببینید.

نظریه سوم
نظریه‌ی سوم عدالت به مثابه‌ی رفاه است. این رویکرد که خیلی رویکرد مسلطی است و تقریبا مبنای اقتصاد غربی و تحصیل و تدریس اقتصادی امثال من است و بر اساس آن، زندگی عادلانه زندگی مرفه است و آن هم رفاه همه‌ی افراد جامعه و این بر اساس همان فلسفه‌ی اخلاق فایده گرای بنتام و میل که در واقع تابع هدفشان این است که شما لذت درونی آدم‌ها را ملاک قرار بدهید که به نحوی ظاهر و آشکار بشود و آن را ماکسیمایز و حداکثر بکنید و به بیشترین حد ممکن اجازه بدهید که رفاه جامعه زیاد بشود. برای این نظریه مهم نیست که رفاه چه کسی زیادتر خواهد شد بلکه مهم این است که رفاه زیاد بشود. این خیلی مطلوب است. در جوهر این نظریه هم دفاع از فقرا وجود دارد به این شکل که اگر توزیع مجددی اتفاق بیفتد احساس رفاه طبقات پایین اجتماعی از احساس رفاه طبقات بالای اجتماعی بیشتر می‌شود بنا بر این اگر دولت بخواهد رفاه اجتماعی را حداکثر کند بهتر است رفاه اجتماعی را به نفع فقرا توزیع مجدد بکند. مثلا اگر می‌خواستیم همین یارانه‌ها را با این ملاک تقسیم کنیم باید می‌گفتیم شما هر چه پول به طبقات پایین بدهید آن سقف رفاه اجتماعی بالا خواهد رفت چون طبقات ضعیف جامعه از پولی که به او می‌دهیم ده برابر لذت خواهند برد و راضی خواهند شد. اگر شما بخواهید رضایت‌ها را با جمع ببندید و کل برایت ملاک است در این، بهتر این اتفاق می‌افتد. بنا بر این در جوهر این هم می‌شود یک رویکردی برای توزیع مجدد برای فقرا پیدا کرد که من از تفصیلش می‌گذرم و متن کامل را می‌توانید ببینید. اما نقطه‌ی عیبش هم این است که در هر صورت اگر طبقات برخوردار هم رفاهشان افزایش پیدا بکند این‌ها این را مطلوب می‌بینند چون مهم این است که سر جمع احساس رفاه اجتماعی باید بالاتر برود.

نظریه چهارم
از اینکه بگذریم نظریه‌ی عدالت به مثابه‌ی توسعه‌ی قابلیت هاست که مال آمارتیاسن است که خیلی معروف است. آمارتیاسن یک هندی الاصل است و نوبل اقتصاد گرفته است و بسیار آدم توانمندی است و یک مکتب کامل فکری پایه تا پایان دارد یعنی از فلسفه تا عرصه‌های کمیت پذیر اقتصاد را نظریه پردازی کرده است و کتاب هایش هم خیلی به فارسی ترجمه شده است. این ملاک خیلی خوب تریست.
از نگاه مارتیاسن با این نحو که رفاه عمدتا قابل محاسبه نیست احساس رفاه یک امر درونی است و همچنین بعضی از آدم‌ها هستند که می‌توانند الکی خوش باشند و می‌گفت مثلا یک بچه‌ای دارد در کوچه گِل بازی می‌کند و الکی خوش است و این خوشی ملاک نیست و احساس رفاه ملاک خوبی نیست. می‌گفت باید شما عدالت را به این معنا بگیرید که افراد چقدر توان زندگی کردن و انتخاب کردن دارند. اگر شما توان افراد را افزایش دادید و قابلیت افراد را افزایش دادید یا بگوییم قابلیت افراد برای زندگی کردن افزایش پیدا کرد این وضعیت به سمت عدالت، رو به جلو است یعنی قابلیت‌ها ملاک قرار بگیرد. من از بیان او استفاده می‌کنم و چون این به دیدگاه‌های دینی ما نزدیک‌تر است عرض می‌کنم که آزادی هم معنای دیگری پیدا می‌کند و آزادی هم به معنای قدرت انتخاب می‌شود نه حق انتخاب. افراد می‌توانند حق انتخاب داشته باشند اما نتوانند انتخاب کنند چون توانش را ندارند. مثلا فرض کنید هواپیما سازی در کشور آزاد بشود چه کسانی می‌توانند از این حق استفاده کنند؟ نمی‌توانند. آن‌هایی که نمی‌توانند دیگر موضوع این تصمیم نیستند.
به هر حال این دستگاه فکری کامل و جامعی است و همه چیز را مرتبط با این سیستم معنا می‌کند حتی فقر را که شما هم می‌توانید معنا کنید که فقر را به معنای ناداری نگیریم بلکه به معنای ناتوانی بگیریم که به نظر می‌آید خیلی حرف صحیح تری است نسبت به حرف‌های قبلی و می‌گذاریم برای آن جایی که می‌خواهیم مبانی دینی را عرض کنیم.

نظریه پنجم
آخرین نظریه عدالت به مثابه‌ی مردم سالاری است. این مبنا این است که ملاک ندهید بلکه رای گیری کنید و هر چیزی را که مردم پسندیدند عادلانه فرض کنید و ظلم این است که شما پسند مردم را ملاک قرار ندهید و از خودتان ملاک تولید کنید و ملاک درست را این بگذاریم که مردم هر چیزی را درست دانستند به آن عمل بشود و طبیعتا یک نظریه‌ی خاصی به وجود نخواهد آمد یعنی هیچ ملاکی ارزشگذاری پیشینی یا ارزیابی پسینی وجود ندارد که بشود یک چیزی را خوب حساب کنیم یا یک چیزی را بد حساب کنیم بلکه باید هر چیزی را که مردم گفتند صحیح بگیریم و ظلم را این بدانیم که خواسته‌ی مردم حاکم نشود و حکومت پیدا نکند.

من این‌ها را مرور کردم تا بتوانم نظریه‌ی اسلامی برای عدالت را تقدیم محضرتان بکنم و باید بگذارم برای جلسه‌ی آینده. من در جلسه‌ی آینده آن تصویری که خودم از دیدگاه اسلامی در قلمرو عدالت پیدا کردم را تقدیم می‌کنم و ان شاء الله گام‌های بعدی را برای این بحثمان برداریم.
به هر حال نظریه‌ی عدالت را ما نیاز داریم از آن جهت که مبنای مداخله‌ی دولت در زندگی مردم است در همه‌ی مکاتب فکری و در طول تاریخ. بنا بر این اگر ما هم می‌گوییم دولت باید در اقتصاد دخالت بکند یا نکند یا به چه نحوی دخالت بکند باید یک جوری در ذیل دیدگاه اسلامی در قلمروی عدالت این توضیح را بدهیم.
سوال: عدالت به مثابه‌ی رفاه اجتماعی است؟
پاسخ: در این دیدگاه جامعه چیزی جز جمع افراد نیست یعنی اجتماع غیر از مجموع افراد نیست. عرض کردم که همه‌ی این رویکرد‌ها فردگرایانه است. رفاه اجتماعی رفاه مجموع افراد است.
سوال: فایده گرایی یعنی چه؟
پاسخ: اخلاق فایده گرایی یعنی اخلاق نتیجه گرا. آن مبنایی شده است که منظور از فایده در این جا بشود مطلوبیت و لذت و احساس رفاه درونی که نتایجی باشد که انسان در زندگی خودش به دنبال آن است.
سوال: حتی اگر خواست مردم خلاف عقل شرع باشد؟
پاسخ: این‌ها اصلا دنبال شرع هستند که شما بخواهید برایشان شرع در بیاورید؟ می‌توانند دنبال شر باشند ولی دنبال شرع نیستند. ما داریم مبانی آن‌ها را توضیح می‌دهیم و مبانی خودمان را که توضیح نمی‌دهیم. کجا برای آن‌ها مسئله‌ی شرع مطرح بوده است که این جا بخواهد مطرح باشد؟
باید خواست مردم حاکم باشد. عقل هم به این معنا که قواعد پیشینی بگذارد طبیعتا ملاکشان نیست و شاید اینجوری توضیح بدهند که من از عقل می‌فهمم که مردم باید سالار باشند یعنی دموکراسی مبنای حکومت قرار بگیرد.
سوال: در این نظیات اخلاق کجا قرار دارد؟
پاسخ: برای آن‌ها دیگر اخلاق مهم نیست و فعل اخلاقی معنا ندارد و مهم این است که افراد مسلط بشوند.
سوال: قانون اساسی فقط به نفع مردم باید باشد؟
پاسخ: به همین دلیل قانون اساسی مهم می‌شود یعنی قانون اساسی باید به وسیله توده‌ی مردم یا همه‌ی مردم شکل بگیرد البته طبیعتا این‌ها خطوط راهنما هستند چون بشر در نقطه صفر زندگی نیست و زندگی در حال جریان است.
سوال: پس تشکیل دولت یعنی ایجاد عدالت؟
پاسخ: تقریبا همه‌ی آن چیزی که برای فلسفه‌ی دخالت دولت در زندگی گفته می‌شود ذیل مفهوم عدالت قرار می‌گیرد یا بگوییم ذیل مفهوم عدالت صورت بندی می‌کنند.
سوال: میزان دخالت یا عدم دخالت دولت یعنی چه دقیقا؟ یعنی سوالم این است که دولت می‌تواند در سطوح مختلف دخالت بکند و از جهتی هم دخالت نکند یعنی یک بار دخالت حداکثری می‌شود برایش تعریف کرد مثل آن دخالتی که ژاپن در آموزش بچه‌ها می‌کند و کل صدر و ذیل امور تربیتی بچه‌ها را خودش به عهده گرفته است و انگار خانواده‌ای وجود ندارد و یک موقعی هم قانون گذاری و سیاست گذاری می‌کند و در واقع خودش دارد اعمال می‌کند منظورم این است که دخالت سطوح دارد و اینکه می‌گوییم دخالت بکند یا نه مثلا در حوزه‌ی برنامه ریزی گاهی اوقات یک برنامه ریزی کلانی می‌کند که بدون اینکه افراد بفهمند همان طریقی را می‌روند که دولت می‌خواهد.
پاسخ: من این را بگذارم آن جایی که به این مفهوم خیلی نیاز داریم چون باید مبسوطش را در آن نگاه اسلامی عرض بکنم.
همینجور است. اینکه دولت می‌تواند کار فرهنگی بکند یا می‌تواند فقط نظارت بکند یا می‌تواند قانون گذاری بکند یا می‌تواند حمایت بکند یا می‌تواند مکمل بخش مردمی باشد و نهایتا می‌تواند جای آن مردم قرار بگیرد. بنا بر این این میزان نقش‌ها مهم است و چون من به این در آن بحث نگاه دینی نیازمند‌تر هستم و آن جا باید تعیین تکلیف کنیم آن جا عرض می‌کنم ولی این‌هایی که این‌ها را گفته اند مطلق می‌گویند و می‌گویند هر نوع دخالتی نا مطلوب است و هر سطحی از دخالت‌ها نا مطلوب است یا هر سطحی از دخالت‌ها مطلوب است. بنا بر این خود من آن جایی که نظریه‌ی دینی را تقدیم خواهم کرد یک دولت مشکک و ذو مراتبی می‌فهمم بر اساس همین مبنایی که همه جا پیدا می‌کنم آن جا هم همینجور حس می‌کنم که دولت صفر و یکی نیست که دولت یا باشد یا نباشد بلکه دولت به نحو ذو مراتب است و برای آن باید بتوانیم تعیین تکلیف بکنیم ان شاء الله.
در هر صورت ملتمس دعا هستیم ممنون از محبت شما.

جهت دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید